نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

نازگلم زودی خوب شو مامانی

سلام به همه ی دوستهای مهربونم اصلا وقت ندارم که بخوام آپ کنم حوصله هم ندارم نازی یک هفته است مریضه دو شبم بیمارستان بستری بود بچم یه ذره شده ازش فقط چشماش مونده صورتش آب شده الهی قربونش برم چهار پنج روزه لب به غذا نزده اسهال استفراغ شدید گرفته دکتر میگه ویروسه بچم چی کشید تو بیمارستان فقط خدا میدونه الان داره دوباره گریم میگره هی می خواست بخوابه که دور و برش رو نبینه چقدر گریه کرد چقدر ترسید حتی آب به کنار شیر خودمم نمی خورد یا بی حال میخوابید یا بی تاب بود و گریه میکرد کفش هاش و تلش رو اصلا نمیذاشت در بیارم که امید داشته باشه بیاد خونه ایشالله که هیچ وقت هیچ بچه ای مریض نشه خیلی سخته هنوزم خیلی خوب نشده ولی خدا رو شکر خدا رو شکر دیگه دل پ...
24 فروردين 1391

I love you

سلام جیگر بلبل زبونم دیروز من اصلا حالم خوب نبود وای که چه بد بود از خواب بلند شدم اومدم پاشم برات صبحونه درست کنم همین که پاشدم از سر گیجه افتادم تو هم نمیدونم از کجا پشت سرم بودی افتدم روت شما هم گریه کردی خلاصه تا ظهر سر گیجه و حالت تهوع و دل درد و ... دیگه ظهر بابا یکم سوپ برامون درست کرد بهمون داد خوردیم من رو تختت دراز کشیدم تو هم اومدی پیشم همین جور که شیر میخوردی خوابیدی الهی که خدا خیرت بده همیشه با کلی کلنجار میخوابیدی دیروز منو درک کردی خوابیدی الهی قربونت بشم نفسم خلاصه از یک تا چهار و نیم خوابیدیم بعد که بیدار شدم بی نهایت خوب شدم خدا رو شکر از بابایی هم مرسی اگر خونه نبودی من چه کار میکردم ؟ نازی هم که گل بود دخ...
22 اسفند 1390

هفته ای که گذشت

عسل مامان هفته گذشته خیلی اتفاق خاصی نیوفتاد به قول مامان جون شهر در امن و امان بود یکم خونه تکونی ها مو کردم یعنی روز جمعه گذشته از 11 صبح تا 8 شب منو بابایی تموم خونه رو بهم ریختیم و دوباره درست کردیم اتاق شما هم دیگه مستقل مستقل شد آخه قبلا ته اتاقت رو پرده کشیده بودم کمدهامون و وسایل اضافه رو گذاشته بودم حالا دیگه اونارو توی راهرو گذاشتم و اتاقت باز شد عزیزم حالا هر وقت اتاقت درست درست شد برات عکسهاشو میذارم   دیگه اینکه هرچی بهت میگیم عین همونو تکرار میکنی مثلا میگم بگو دی وی دی میگی دی دی دی   یا میگم بگو تینکربل (اسم کارتونت ) میگی تین کین ب   کلمه هایی مثل اتو کنترل دوغ که بخش اولش باشد با او گفته ب...
20 اسفند 1390

یه روز پر از ددر

سلام دختر خوبم   امروز جمعس خودمم تعجب کردم سحر خیز شدم میخواستم کلی کار کنم ولی نیرویی عجیب و شیطانی منو به سمت کامپیوتر کشوندو همه کارام موند ولی عیبی نداره برای تو مینویسم عشق مامانی   دیروز حسابی اذیتت کردم هم صبح هم بعد از ظهر رفتیم خردید صبح با خاله فاطمه رفتیم برای نی نی هامون خردید کردیم منم برای شما خرید کردم ولی نمیگم چی که تا عید بپوشی بعد همه ببینند آخه فامیل جونامون که میان سایتت براشون تکراری میشه ولی خوب با اینکه دو دست لباس برات خریدم هنوز خریدت کامل نشده ولی دیگ اصلش رو خردیم ولی شما چه کار که نکردی اول که از خونه اومدیم بیرون مامانت بمیره هی میگفتی ماما آمپول نه ( به پات اشاره میکردی ) منم گفتم نه مامانی آ...
12 اسفند 1390

واکسن یک سال و نیمگی نازنین زهرا خانم

سلام عسل مامان الهی فدات بشم گلم امروز از ساعت ده و سی دقیقه تا 12 گریه کردی ولی دیگه تموم شد انشالله تا 6 سالگی ات   امروز صبح بیدار شدیم صبحونه برات املت درست کردم خوردی یکمش رو بعد آماده شدیم بریم بهداشت خدا خیرشون بده از دم گوشمون برداشتند بردنش ناکجا آباد اول پیاده رفتیم تا فلکه  یه مقدارش رو با تاکسی رفتیم بعد پیاده رفتیم شما هم بغلم بودی که زودتر برسیم خلاصه رسیدیم چقدرم شلوغ بود از در که رفتیم تو فهمیدی مطب دکتره کلی گریه کردی دیگه شروع شد همین جور یک سره گریه میکری یکم بهت شیر دادم باهات حرف میزدم گوشی ام رو بهت دادم ولی ساکت نشدی میدونی از بس توی ایران همه چیز بینظمه به نظرم یکی باید اونایی که برای کنترل اومدن ...
10 اسفند 1390

این روزها ...

نازنینم سلام گلم سرما خوردگیت شکر خدا خیلی بهتر شده ولی خودم یکم سرما خوردم که منم دارم بهتر میشم گلم خدا رو شکر که خوب شدی   این روزها شیطنتهات شیرینتر و خواستنی تر شده دیگه جسته و گریخته با کلمات میتونی منظورت رو بگی سعی میکنی کلمات رو تکرار کنی و خلاصه بلبل زبون شدی   یاد گرفتی از صندلی کامپوتر خودت بالا و پایین میری و چقدر قشنگ جلوی کامپیوتر ژست میگیری و با جدیت روی کیبرد میزنی و با موس کار میکنی ماشالله   دیگه فهمیدی نه یعنی نه و برای آره سرت رو پایین میاری یا اگر بتونی کلمه رو تکرار میکنی مثلا میگم نازنین زهرا بابا رو دوست داری ؟ میگی بابا و سرت رو تکون میدی   توی پست بعدی برات چندتا عکس نازنازی هم م...
6 اسفند 1390

بالاخره آمپولات تموم شد .

سلام خانم مامانی نمیدونی الان چه حالی بودم کلی گریه کردم و حتی با برس محکم زدم تو سرم آخه میدونی مامان از دست خودم خیلییییییییییییییی ناراحتم غروبی با کامپوتر بازی میکردی هی کشو  میزش رو بهم میریختی هی میگفتم نکن چندبار دکمه کامپوتر روزدی منم چون بعد کلی زحمت بابایی کامپوتر رو درست کرده نمیخواستم دوباره خراب بشه از روی صندلی آوردمت پایین صندلی رو هول دادم توی میز و رفتم کنار شما هم همین جوری گریه میکردی گفتم بیا بغل مامان دستات رو مدل بغل کردن گرفته بودی ولی جم نمی خوردی هرچی گفتم نمیومدی تا خودم بیام منم اومدم بغلت کردم سرت رو گذاشتی روی پام و نگاهم کردی تو نگاهت میگفتی مامان خیلی بد و کم شعوری که منو گریه انداختی ببخشید آخه مامان با ه...
4 اسفند 1390

پیییییییییییییییییییس

سلام مامانی کی بشه این روزهای سرماخوردگیت خوب بشه مامان حسابی ناراحتم سرفه میکنی بینیت گرفته میل چندانی به غذا نداری بدتر از همه دیگه طاقت آمپولها تو نداری خیلی ضعیف شدی و حساس دیشب یه عالمه تو خواب سرفه کردی هرکار کردم آب نمیخوردی گلوت صاف بشه دیگه نمیدونی چه قدر تلاش کردم تا یه قلوپ خوردی بمیرم برات انشالله که زودتر خوب بشی دیروز که بردمت آمپول بزنی تا وارد مطب شدیم جیغ کشیدی و از ته ته دلت میترسیدی و میلرزیدی ولی مامانم ناچارم منم هر جور بود مشغولت کردم و بعد آمپول زدی و رفتیم سوار فیل کردمت براتم از اونجا یه حوله تن پوش کوچولو خریدم که خدا رو شکر سایزش همون بود که میخواستم آخه تو مغازه که نذاشتی ببینم هرچی اسباب بازی تو سبدهای مغازه دار ...
2 اسفند 1390

نازنین زهرا و آمپول زدن

    سلام خانم خانما   مامان دور سرت بگرده عزیزم دیروز با بابایی شما رو بردیم دکتر بابایی مرخصی گرفت و ما ساعت 7 رفتیم منم بابایی رو مجبور کردم با اتوبوس بریم اولش بابایی گفت با تاکسی تلفنی بریم بعد گفتم ببین من با اتوبوس راحتم جلوی در مطبم ایستگاه داره بابایی راحت قبول کرد از عصری میخاستم بگم گفتم الان اخم و تخم میکنه ولی خدا رو شکر قبول کرد بعد رفتیم توی اتوبوس شما خیلی خوب بودی فقط آخراش یکم حوصلت سر رفت توی مطبم خیلی شلوغ نبود دو نفر جلومون بودند و بعد رفتیم تو منشی دکتر به بابا گفته بود ممکنه بستری بشی منم هزار تا صلوات نذر کردم بستری نشی بابایی هم دیشب گفت 500 تا شو میفرسته خلاصه بر عکس دفعه قبل نذاشتی دکت...
1 اسفند 1390