نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

یه روز پر از ددر

1390/12/12 9:43
نویسنده : مامانی
639 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر خوبم

 

امروز جمعس خودمم تعجب کردم سحر خیز شدم میخواستم کلی کار کنم ولی نیرویی عجیب و شیطانی منو به سمت کامپیوتر کشوندو همه کارام موند ولی عیبی نداره برای تو مینویسم عشق مامانی

 

دیروز حسابی اذیتت کردم هم صبح هم بعد از ظهر رفتیم خردید صبح با خاله فاطمه رفتیم برای نی نی هامون خردید کردیم منم برای شما خرید کردم ولی نمیگم چی که تا عید بپوشی بعد همه ببینند آخه فامیل جونامون که میان سایتت براشون تکراری میشه ولی خوب با اینکه دو دست لباس برات خریدم هنوز خریدت کامل نشده ولی دیگ اصلش رو خردیم ولی شما چه کار که نکردی اول که از خونه اومدیم بیرون مامانت بمیره هی میگفتی ماما آمپول نه ( به پات اشاره میکردی ) منم گفتم نه مامانی آمپول قول دادم که نزنی میخواهیم بریم برات یه لباس بخرم عکس آقاده ( آقا خرسی ) روش باشه خلاصه با خنده بردمت رسدیم بازار تا رفتیم تو شما چه گریه ای که نکردی و چه ددر ددری که نگفتی خلاصه ما هم با خاله هر کدوم یه اسباب بازی برای نی نی هامون خریدیم و شما که اصلا محلش ندادی یکم با ماشین علی بازی کردی و خلاصه همچنان گریه منم یکمی ساکتت کردم سرت رو گذاشتی رو شونم ولی دو قیقه بعد دوباره گریه کردی منم بردمت توی خیابون خیالت راحت شد بعدش بردمت پاساژی که چند هفته پیش بابایی برده بودمون برات آشنا بود دست مریم رو گرفتی و ده برو دیگه هم شکر خدا گریه نکردی

قربونت برم عصر با بابایی رفتیم خردی برای مامانی بیچاره بابا چقدر صبوری به خرج داد فکر کنم توی یه مغازه ده دست لباس پرو کردم تا آخر لباسم رو خریدم اونم چقدر گروووووووووووون دست بابایی درد نکنه شرمنده بنده خدا هی  که من میگفتم این قیمتی نمی خوام ارزون تر میخوام میگفت تو چیکار داری تو ببین کدوم رو میپسندی به پولش کار نداشته بیاش ولی مگه میشه آخرشم خیلی گرون شد ولی ددی عشق میکرد که برام خرید میکنه مرسی عزیزم شما هم برا خودت پاستیل خریدی اسب سوار شدی بقو (بادکنک ) خریدی و چقدر کیف کردی از این که بادکنک داری

شامم بابایی برامون  چیز برگر درست کرد چقدر خوشمزه شد الانم که بیدار شدم بهش دسبرد زدم

امروز قراره بابایی ناهار کباب برگ برامون درست کنه دیشب گوشتش رو خریده منم مزه دارش کردم توی یخچاله تا ناهار خدا کنه نی نی بخوره چون براش امروز ناهار درست نکردم که همونو بخوره قربونش برم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

sanam
13 اسفند 90 10:12
مبارکتون باشه ایشالله تو خوشیا بپوشین
وب شما یه جذابیت خاصی داره منم هر وقت میام پای کامپیوتر قبل وب خودم میام به وب شما


مرسی کلم از بس تو خوبی
ehsan
15 اسفند 90 15:39
سلام من آخرش نفهميدم اين خاطرات مامان نازيه يا باباش
اگه خاطرات مامانه طفلي باباي نازنين ميره سر كار ميبره بازار ناهار درست ميكنه شام درست ميكنه
پس مامان نازي چيكار ميكنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نازي به بابايي كمك كن


علیک سلام این خاطرات نه مال منه نه مال بابای نازی مال خود نازیه بعدشم احسان خان بذار خودت ازدواج کنی میبینمت چه کارت کنم فامیل شوهری دیگه یه آخر هفته بابای نازنین زهرا به ما کمک میکنه اونم تو چشم یزن

شوخی کردم مرسی بهمون سر زدی بازم سر بزن