نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

یک عکس ریویی جدید تقدیم به نازگلی

سلام خاتونم دیگه بعد از ظهزرها نمی خوابی و منم اصلا وقت نمی کنم به وبت سر بزنم از صبح تا شب مشغولتم به زور به کارهای خونه میرسم این روزها همش بهم چسبیدی نماز میخونم میایی جلوم میشینی گریه میکنی چادرم رو به قولت ده کنم (یعنی در بیارم ) تو آشپزخونه میرم ده بار پشت سر هم میگی ماما ماما ماما و میایی پامو میچسبی بیام بیرون جارو میکشیم گریه میکنی خاموشش کنم خیاطی میکنم هی غرغر میکنی و گریه میکنی تمومش کنم فقط میخواهی پیشت باشم هر اسباب بازی هم دو دقیقه برات تازگی داره قربونت برم جدیدا هم از پسر عمت یاد گرفتی روروئک سواری رو دوباره از سر گرفتی و سوار روروئکت میشی همشم کنترول رو میاری برات ریو بذاریم ببینی دیروز بردمت حمام از حمام اومدی گفتی نانا یع...
28 آذر 1390

دو شب بد و سخت

سلام خانم گلم تا خوابی سریع برات بنویسم   دوشب پیش که برات تو وبت مطلب نوشتم شما خوابیدی و من حدود 11 اومدم بخوابم دیدم تند تند نفس میکشی قشنگ قفسه سینت بالا و پایین میرفت و ناله هم میکردی گفتم حتما داری خواب میبینی دست گذاشتم رو پیشونیت که آرومت کنم دیدم  چقدر پیشونیت گرمه و چه تبی کردی اصلا باورم نشد آخه حتی یه درجه تبم نداشتی تا یک ساعت پیشش که خوابوندمت خلاصه به پاهات و بدنتم دست زدم دیدم تبت خیلی بالاست و رفتم یه قاشق استامینوفن آوردم ریختم تو دهنت که فهمیدی و بیدار شدی کلی گریه کردی هرکارم کردم آب نخوردی لبات خشک و چروک شده بود چقدر به خودم چیز گفتم که زودتر نفهمیدم خلاصه بابایی هم سر کار بود به زور با گول زدن هیچ جوره شی...
23 آذر 1390

نازنین زهرا و روضه

  سلام گلم ببخشید که این چند وقته دیر به دیر خاطراتت رو مینویسم جگرم کامپیوتر خراب شده بود اونم چند بار پشت سر هم دیگه ازش بدم می اومد از بس بابایی بیچاره از شب تا صبح مینشست درستش میکرد دوباره ده دقیقه باهاش کار میکردیم خراب میشد . الان به قولی لنگ ظهره و تو هم هنوز خوابی دوباره عادت شب بیداری ات گل کرده دیشب دو نیم شب قبلش بیست دقیقه به چهار و شب قبل ترش بیست دقیقه به پنج خوابیدی البته تقصیری نداری مامان جون پنج روز اول محرم روضه دارن اونم ساعت چهار که زمان لالایی شماست اولش از تاریکی و صدای آقا میترسیدی ولی زودی عادت کردی با این روضه ها شما هم کلی حسین حسین کردی کلی تلاش کردم یادت بدم با مداحینی نی نای نکنی  و دست ن...
11 آذر 1390

اومد به دنیا پسری یک پسر کاکل زری .......

سلام مامانی قربونت برم دیشب خدا بهمون یه پسر خاله ی ناز و خوشگل هدیه داد خدا جون مرسی   من برای بار سوم خاله شدم نازنین زهرا هم یه پسر خاله ی خوشگل موشگل پیدا کرد البته یه دختر خاله و یه پسر خاله ی نازم داشت حالا نوه هامون شدند چهارتا قربون هر چهارتاشون اینم عکس جیگر خاله     برای دیدن بقیه عکسهای محمد مهدی اینجا کلیک کنید ...
4 آذر 1390

این چند روز

سلام دختر گلم تا لالایی تند تند چند خط برات بنویسم گلم این روزها اصلا وقت ندارم هیچ کاری هم به کارهام اضافه نشده ولی بازم وقت کم میارم و فرصت سر زدن به ولاگت رو ندارم   دیروز ناهار رفتیم خونه ی دوست مامانی و کلی بهمون خوش گذشت شما هم تا تونستی شیطونی کردی و بازی کردی قربونت برم فقط چون بعد از ظهر نخوابیدی کمی خسته شدی و آخراش گریه میکردی و نق میزدی ولی در کل خیلی خوش گذشت مامانی بعد یه مدت دوستای دانشگاهش رو دید و کلی گفتیم و خندیدیم   چند روز پیشم برای چکابت بردمت پیش دکتر برات شربت سندروس که مزه و شکلش مثل کاکائو هست رو داد به جای میم هم آیروویت داد گفت هر روز یه زرده تخم مرغ بخوری اسفناج و عسلم گفت دیگه میتونی ...
3 آذر 1390

دخمل شوکولاتی ما

سلام دختر مامانی قربون چشمات برم الهی نفس مامانی امروز صبح مماقت گرفته بود و بد نفس میکشیدی منم قراره دستگاه بخورو برات بذارم الانم لالایی قربونت برم دیشب نماز میخوندم اومدی پیشم وایستادی ابابر میگی و وایستاده میخوایی سجده بری و کلی شیرین کاری کردی قربونت بشم الهی بابایی هم ازت فیلم گرفته بعدا برات میذارم تو وبلاگت   یه چیزی که نگرانم کرده علاقه ی شدیدت به کاکائو هست نمی دونم برات خوبه یا نه خاله فاطمه چند وقت پیش میگفت مانع رشد بچه ها میشه من بعد اینکه غذاتو خوردی بهت میدم آخه از چیپس و پفک سالم تره نمی دونم چه جوری به میوه ها علاقه مندت کنم موز رو تا حدودی دوست داری سیبم یه وقتهایی میخوری نارنگی و پرتغالم فقط میچلونی خیارم تندی ...
22 آبان 1390

صبح برفی

سلام دختر گلم هنوز خوابی آخه یک بار یک ربع به هشت تا هشت و نیم بیدار شدی دوباره خوابیدی دیشب تا الان داره برف میاد مماغ شما هم کمی گرفته آخه از لای در یه کمی سوز میاد و شما هم همش سرت رو می ذاری پایین تشکت عیب نداره بیدار شدی برات قطره میریزم چه برف قشنگی میاد رفتم سبزی بخرم الان دیدم چقدر آسمون خوشکل شده و زمینم داره سفید میشه خدایا شکرت   حالا بیدار شدی لباسهای گرمت رو تنت میکنم بریم برف رو ببینی و کلی ذوق کنی از دیدن بارون که ذوق میکنی حالا تا بیدار بشی برم به کارام برسم دوست دارم عزیزم می بوسمت یه عالمه
17 آبان 1390

نازدونه ی مستقل

سلام دختر خوبم قربونت برم الهی جمعه شب مستقل رو تختت خوابیدی فقط چون دوست داشتی تو خواب شیر بخوری نزدیکهای نماز صبح آوردمت پیشم و بعد نماز گذاشتمت توی تختت ولی دیشب پدرم در آمد نصف شب بیدار شدم دیدم داری رو تختت بلند میشی نزدیک بود بیافتی آوردمت پیش خودم ولی تا صبح من یه نصف بدنم زیر تخت شما بود و اصلا خوب نخوابیدم از بس میغلطی مامان جون قربونت برم یه وقت سرت رفته بود رو زمین یه وقت پاهات زده بود بیرون یه بار سرت رفته بود زیر بالش خلاصه نذاشتی یه ساعت خوب بخوابم منم صبح تا 10 و ربع خوابیدم قربونت بشم حالا شاید بیارمت پیش خودم و بابا تا یه محافظ برا تختت درست کنم ولی بعد از ظهرها میذارمت خودت توی اتاقت بخوابی دورت رو پر بالش میکنم ایشالله که ...
15 آبان 1390