بالاخره آمپولات تموم شد .

سلام خانم مامانی نمیدونی الان چه حالی بودم کلی گریه کردم و حتی با برس محکم زدم تو سرم آخه میدونی مامان از دست خودم خیلییییییییییییییی ناراحتم غروبی با کامپوتر بازی میکردی هی کشو  میزش رو بهم میریختی هی میگفتم نکن چندبار دکمه کامپوتر روزدی منم چون بعد کلی زحمت بابایی کامپوتر رو درست کرده نمیخواستم دوباره خراب بشه از روی صندلی آوردمت پایین صندلی رو هول دادم توی میز و رفتم کنار شما هم همین جوری گریه میکردی گفتم بیا بغل مامان دستات رو مدل بغل کردن گرفته بودی ولی جم نمی خوردی هرچی گفتم نمیومدی تا خودم بیام منم اومدم بغلت کردم سرت رو گذاشتی روی پام و نگاهم کردی تو نگاهت میگفتی مامان خیلی بد و کم شعوری که منو گریه انداختی ببخشید آخه مامان با هیچی از اسباب بازی هات بازی نمیکنی هی حوصلت سر میره گیر میدی به وسایل خونه حالا منو ددی برات یه سورپرایز داریم امید واریم اون سرگرمت کنه

دیگه اینکه امیدوارم بخشیده باشیم و خبر خوب اینکه امروز آخرین آمپولتم زدیم و خدا رو شکر تموم شد امروز بهت قول دادم دیگه آمپول نمیزنی اینقدر ذوق کردی دستامونو بهم دادیم و من قول دادم حالا بهت میگم بیا قول بدیم بهم دست میدی فدای اون دستهای عروسکیت عزیزم امروز عصر نخوابیدی برگشتنی تو اتوبوس دیدم باهام حرف نمیزنی اومدم کلاهت رو از چشات بیارم بالا دیدم نشستنی خوابت برده کلی ناراحت شدم بغلت کردم فکر کردی میخوام آمپولت بزنم چقدر ترسیدی مامانی انشالله از این بعد اگر خدای نکرده خواستی مریض بشی من بجات مریض بشم خدایا تو رو خدا تو رو هرکی دوست داری من به جای دخترم مریض بشم به خدا گناه داره میدونم که خیلی مهربونی خودت مواظب گل منم باش

الان به قول خودت نانایی پاشم منم یکم به برا ددی بیارم منم نانا کنم خیلی دوست دارم شب خوش کوچولوی ناناری