نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 1 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

سوتی

    بابا جون چند وقتیه یکم حالش خوب نیست و بستری بودن بیمارستان روزی که میخواستن مرخص شن اومدی پیشم و با نگرانی پرسیدی مامان  الان که بابا جون رو بیارن از بیمارستان همون باباجونه یا عوض شده این منم این خودتی این منم باز بعد دو دقیقه این آبجیه این هم حمید معصومی نژاد خبرنگار واحد مرکزی خبر رم ...
18 بهمن 1393

عسل شیرین زبون

سلام عسل مامان    چندتا شیرین زبونیات رو برات میذارم حیفم اومد ننویسم    چند شب پیش شربتت رو ریختی روی کیبرد میگم نازنین زهرا دعا کن کیبردت نسوخته باشه یهو دیدم دستاتو گرفتی بالا میگی خدای مهربون دعا میکنم کیبردم نسوخته باشه خدایا خدایا دیگه اونوقت نمیتونم بازی کنم!!! البته کیبردم سوخت و بابا برات یکی دیگه خریده                                                   ...
9 بهمن 1392

جمله عاشقانه

  سلان عسلم وای که الان من و بابایی  بهت خندیدیم   میگی مامان اجازه میدی برم بالا گفتم به شرطی که  چندتا جمله عاشقانه برام بگی   شما : جمله عاشقانه جمله عاشقانه جمله عاشقانه   اینم من و بابایی   ...
8 آبان 1392

آبروی خانواده !!!

سلام عروسک مامانی قربونت برم الان رفتید پیش عمه و من دلم براتون تنگ شده گفتم تا بالایید بیام وبتون براتون بنویسم تو دلتنگی حرفا عاشقانه تره و حس واقعی آدم بیشتر خودشو نشون میده قربونت برم چند روز پیش بابایی ما رو برد بازار کلی برامون خرید کرد و شما و آبجی دیگه کیلویی باید بگم براتون لباس خریدیم کلی لباس زمستونی و ساپورت و لباس مهمونی برای عید غدیر آخه من سیدم و عید غدیر از صبح میریم خونه آقاجون اینا و کلی مهمون میاد برامون و به قول خودت باید شیک و پیک باشی بعدا عکساشون رو برات میذارم خلاصه کلی بهت خوش گذشت و کلی خرید کردی و گل سر و جوارهاتات هم خریدی و ما رو کشتی تا لحظه آخر دمپایی رو فرشی من و بابایی حرفی نداشتیم برات بخریم اما بازم صورتی...
29 مهر 1392

دوست دارم

تو آن فرشته ای که وقتی در فصل پاییز راه می روی برگ درختان انتظارمی کشند زود تر از دیگری پاهایت را بوسه بزنند . . .   سلام دختر کوچولوی من نفس مامان میدونی که چقدر دوست دارم هرچند شاید تکراری ترین جمله ای که از من شنیدی همین باشه اما بازم میگم که دوست دارم عاشقتم دخترکم     گل مامانی نفسم اینقده شیرین زبونی که نگو حالا چند نمونه اش   مامانی میخواهی برام زحمت درست کنی  من    شما آره دیگه بده ظرفارو برات بشورم       من نازنین زهرا یه جمله عاشقانه میگی نازنین زهرا : جمله عاشقانه     من در حال آشپز...
21 مهر 1392

روزه ام !!!

چد دقیقه پیش من : نازنین زهرا دیگه چیزی نمیخوری بریم مسواک کنی بخوابی نازنین زهرا : آی مامانی چقدر حرف میزنی من از الان روزه ام فقط یه آب میوه بده بخورم که روزم قبول بشه برم بخوابم !!! ...
9 مرداد 1392

این دختره ما داریم !7

و اما شیرین زبونی بعدی چند روز پیش ... من و نازنین زهرا از پله ها اومدیم پایین ... بابایی : نازنین زهرا بیزحمت خوراکی ات رو از رو زمین بردار نازنین زهرا : نمیشه بابایی آخه نمیتونم خستم و از این که نمیتونم متاسفم ! من : بابایی : نازنین زهرا : یاسمین : پیش به سوی خوراکی ها ...
9 مرداد 1392

این دختره ما داریم ! 6

چند شب پیش عمه و مامان جون و مامان بزرگ بابایی رو برای افطار دعوت کردیم بعد از افطار که داشتیم از مهمونها با میوه پذیرایی میکردیم من نازنین زهرا رو صدا کردم بهش بشقاب میوه مهمونا رو میدادم که ازشون پذیرایی کنه اما بقیه ماجرا ... نازنین زهرا : عمه بفرمایید میوه عمه : ممنون عزیزم نازنین زهرا : خوب دیگه میوه تون رو که خوریدید برید خونه هاتون من : عمه : اولش  اینم دومش نازنین زهرا : سایرین : ...
9 مرداد 1392

این دختره ما داریم ! 5

امروز یه مهمون خیلی خوب داشتیم صدیقه دختر عمه بابایی من خیلی دوستش دارم واقعا خانمه با اینکه 13 سالشه اما خیلی مودب و خانمه عاشقشم از وقتی اومده با شما یه کله بازی کرد و مواظب شما دوتا بود تا من حرف میزدم میگفتی وای مامان دوست منه ساکت باش حالا عمه اینا شب اومدن دنبال صدیقه من با شربت ازشون پذیرایی کردم . ادامه ماجرا من : عمه جون ببخشید میوه امون تموم شده شرمنده عمه : نه خواهش میکنم شربت خوردیم دیگه نازنین زهرا : نه عمه میوه داریم تو یخچاله !!!   من : اولش وسطش بعدش آخرش   عمه : از اول تا آخرش نازنین زهرا : اولش وسطش بعدش آخرش صدیقه و فاطمه : از اول تا آخرش   ...
16 تير 1392