واکسن یک سال و نیمگی نازنین زهرا خانم
سلام عسل مامان الهی فدات بشم گلم امروز از ساعت ده و سی دقیقه تا 12 گریه کردی ولی دیگه تموم شد انشالله تا 6 سالگی ات
امروز صبح بیدار شدیم صبحونه برات املت درست کردم خوردی یکمش رو بعد آماده شدیم بریم بهداشت خدا خیرشون بده از دم گوشمون برداشتند بردنش ناکجا آباد اول پیاده رفتیم تا فلکه یه مقدارش رو با تاکسی رفتیم بعد پیاده رفتیم شما هم بغلم بودی که زودتر برسیم خلاصه رسیدیم چقدرم شلوغ بود از در که رفتیم تو فهمیدی مطب دکتره کلی گریه کردی دیگه شروع شد همین جور یک سره گریه میکری یکم بهت شیر دادم باهات حرف میزدم گوشی ام رو بهت دادم ولی ساکت نشدی میدونی از بس توی ایران همه چیز بینظمه به نظرم یکی باید اونایی که برای کنترل اومدن سر و سامون میداد یکی هم مثل مایی رو که فقط واکسن داشتیم یک ساعت و نیم الاف شدیم کلی گریه کردی کلی خسته شدیم واقعا متاسفم برای خودم با این سیستم های آبکی این همه مراجعه کننده و فقط یه مسئول خلاصه با کمک یه مامان مهربون که کلی کمکم کرد واکسن هات رو زدی الهی بمیرم وقتی واکسن زدی دیگه از حال رفتی همین جوری بیحال رو تخت خوابیدی و آروم میگفتی ماما ماما موقع وزن کردن که نمیشد دستات رو بگیرم چقدر لرزیدی از ترس ولی خدا رو شکر تموم شد وزنتم 9450 بود گفت کمه توی یک ماه فقط 100 گرم اضافه کردی البته اونم به خاطر پنی سیلین هایی بود که زدی قدتم 80 بود گفت خوبه دور سرتم فکر کنم 48 بود گفت همه چیزت نرماله الهی شکر
از اونجا هم که اومدیم بیرون هرکاری کردم نذاشتی با ماشین بیاییم این همه راه بغلم بودی پیاده اومدیم برات یکم خوراکی هم خریدم یه کوچولو آب پرتغال خوردی و دیگه از بیحالی سرتو گذاشتی رو شونم تا خونه رسیدیم خونه هم رفتم برات چاکلز خریدم از نزدیک خونه مامان جون اینا گیر دادی دادا دادا (دایی ) گولت زدم تا بیایی خونه الهی شکر الانم استامینوفنت رو خوردی و لالایی قربونت برم
این عکسم به درخواست صنم جونم گذاشتم