نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

دخترک هفت ساله

      خانم دکتر معلم یا مهندس شایدم تیچر آینده موقع مشق لالا کرده 🤭   قربون دست خط کلاس اولیت برم من         دختر دارم غم ندارم 🤗     خویش اندازا شو قربون     بی دندون کی بودی توووو   عروسک بازی عروسک خانومم   افکت به عکس میدادیم زمانی که افکت مد نبود زیارت قبول   در انتظار غذا یکککک ساااال بعدددد🤣   ...
4 مرداد 1398

نازی و خواب

سلام جگرم چقر این روزها خوابوندت سخت شده قبلا شیر که میخوردی میخوابیدی نهایتا چند دقیقه روی پام میذاشتمت الان شبها کم کم یک ساعت روی پامی و روزها خدامیدونه چقدر بهونه میگیری و نمیتونی بخوابی واقعا پام درد میگیره و غصه ات رو هم میخورم ولی به نظرم تا چند وقته دیگه بهتر میخوابی تقصیر خودمه از روزها زودتر از خواب بیدارت کنم خوابت خوب میشه من تا ساعت 10 تا 10:30 دقیقه میذارم بخوابی به نظرم 9 بهتره خودم ده دقیقه به نه بیدار میشم تا صبحونه ات رو آماده کنم نه خوبه حالا ببینم چی کار میکنم قربونت بشم یه تصمیم دیگه هم گرفتم اینه که شبها دوباره بذارمت توی اتاق خودت بخوابی اگر البته گرم نباشه حالا ببینم امروز یهو به ذهنم اومد  
7 خرداد 1391

خواب تاب تاب عباسی

سلام مامانی قربونت برم الهی گذاشتمت تو تابت تا جارو کنم و چندتا شیشه ی ترشی رو که چند روز پیش درست کردم بذارم توی حیاط وقتی اومدم دیدم بابا داره قربون صدقت میره نگاه کردم دیدم تو تابت خوابت برده فدات بشم بعد اومدم درت بیارم شیطون گفت چندتا عکس ازت بگیرم که تا عکس اول رو گرفتم مثل دیدنی ها هی سرت میافتاد بیدار میشدی دوباره میخوابیدی که گفتیم اذیتت نکنیم بذارمت تو جات بخوابی که درت که آوردیم گریه کردی دوباره بری تو تاب که به زور خوابوندمت رو زمین   ...
22 آذر 1390

مامان لالا دارم !

    سلام ملوسک مامان خوبی خوش میگذره نمی دونی چقدر بلا شدی عزیزم دور سرت بگردم نفسم میدونی چقدر باهوش شدی ماشالله دیگه کم کم میتونی نیازهات رو بگی و منم بهتر بتونم منظورت رو بفهمم کاری که از دیشب یادگرفتی و انجام میدی اینه که : من بعد اینکه رختخوابها رو جمع میکنم گهوارت رو میذارم روی رختخوابها دیشب خوابت می آمد و دستم رو گرفتی بردی گهوارت رو نشون دادی آوردمش فکر کردم میخواهی بازی کنی گذاشتمش جلوت رفتی نشستی توش و بعد دراز کشیدی و بدون هیچ مقاومتی لالا کردی امروز ظهرم همین کارو تکرار کردی و رفتی وایستادی به گهوارت اشاره کردی بیارمش و بدون مقاومت لالا کردی قربونت بشم الهی دختر باهوشم ماشالله به ...
5 مهر 1390

خانم گل و ماجراهای لالا !

                سلام جگرم خواب شبت منو کشته میدونی شبا تو 3 بیداری و نمیذاری بخوابم دیشبم بعد خوابت هی بیدار میشدی و شیر میخواستی که تا سحر خوابو بیدار بودم اینقدرم خسته و بی حال بودم که پاشدم سحری گرم کنم با بابایی بخوریم که سرم گیج رفت بابایی هم نخوابیده بود و حال خوشی نداشته گفت من سحری نمی خورم برا خودت گرم کن منم از خدا خواسته گفتم منم نمی خوام اومدم خوابیدم بنده خدا بابایی با کلمن نشسته بود بالا سرم بهم آب میداد که تشنم نشه بعدم بیدارم کرد گفت اذان گفتن من دارم میرم سر کار پاشو نماز بخون و پشت درو بنداز منم نماز خوندم خوابیدم تا 11 صبح بعد بیدار شدی یکم به خوردی...
1 شهريور 1390