نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 19 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

آخ جون تخم مرغ !

  نازنین زهرای گلم سلام مامان فدات بشه میدونی تو عاشق تخم مرغی روزی دو تا تخم بلدرچین میخوری ماشالله نوش جونت الانم برات تخم بلدرچین پختم با کره بدم بخوری پیش بسوی تخم مرغ   پ   اینم چند تا عکس تخم مرغ در ادامه مطلب برای تو دلبرکم                       ...
16 مرداد 1390

بدترین احساس یک مامان !

          سلام نازنینم قربونت بشم عزیزم واقعا دیشب شب بدی بود توی ادامه مطلب به صورت رمز دار مینویسم چون نمی شه فعلا بگم دیشب بنا به دلایلی که توی ادامه مطلب مینویسم بابایی ساعت 12 و 30 دقیقه رفت بیرون با باباجون و ما تنها بودیم شما هم خوابیدی فکر کنم 11 بود خلاصه زود خوابیدی و منم تا حدود 3 بیدار بودم و بعد نفهمیدم کی خوابم برد که بیدار شدی داشتم بهت شیر میدادم که دیدم چراغ حیاط خاموش و روشن میشه گفتم شاید کسی اشتباهی پراغ رو خاموش و روشن میکنه و اعتنا نکردم و ساعتم دید 5 و 10 دقیقه هست گفتم یه چرت دیگه بزنم پاشم نماز بخونم که نمی دونم یه ترسی افتاد به جونم گفتم پاشم نماز بخونم آرووم بشم رفتم وضو ب...
3 مرداد 1390

امان از خواب تو دختر !

     سلام مهربونم مامانی دیشب به چه مکافاتی خوابوندمت و خوابیدم ساعت 3و 15 دقیقه بیدار شدی و شروع کردی گریه کردن شیرم میخوردی نمی خوابیدی گذاشتمت تو گهواره و خوابوندمت که خوابم برد یهو چشمام رو باز کردم دیدم یکی از گهواره آویزونه بله بیدار شده بودی خلاصه تا ساعت 6 بیدار یودی 6 خوابوندمت نماز خوندم خوابیدم که ساعت 8و نیم باباجون روی ایرانت برا کفترا دونه ریخت من و تو با هم از صداش پریدیم و تو بیدار شدی تا 9 بعد 9و 30 دقیقه هم بیدار شدیم بریم با  بابایی دکتر آخه دیروز کمرش درد میکرد دکتر چندتا آزمایش براش نوشته منم باید قندم رو چک میکردم شما هم بابا گفت گوشت رو میگیری شاید خدای نکرده چیزی شده باشه به دکتر نشون بد...
2 مرداد 1390

چه زود داره یک سال میشه ! یک سال سخت و شیرین و پر استرس داره تموم میشه ...

            سلام عزیز دلم غنچه مامانی پارسال این روزها رو انگار بهشون کش بسته بودند و نمیگذشتند داشتم از خستگی از انتظار از انسولین از نخوردن خوراکی های خوش مزه از شب نخوابیدن و درد دنده هام و نمی دونم هزار تا درد شیرین دیگه میمردم دلم میخواست بغلت کنم ببینمت قربون صدقت برم دیگه به جای روزها ساعت ها رو میشمردم اما حالا میبینم چقدر زود گذشت هرچند سخت سخت سخت ... طلای مامان من فکر میکنم یک سالگی به بعد خیلی شیرینتر از سال اوله نمیدونم من اینجور فکر میکنم میدونی بیشتر میشه باهم بازی کنیم ددر بریم کارهای جدیدتر بکنی و راحتر کلا دیگه نمیدونم انشالله که عالی باشه فدات بشم انشالله زندگیت عالی ...
1 مرداد 1390

نازنین زهرا فرشته مامان و بابا

          سلام دخترم  فرشته مهربونم قربونت برم مامانی بعد کلی شیطونی خوابیدی فدات بشم الهی امروز صبحونه بهت چی پف با شیر دادم و خوشت اومد گفتم از فردا برات غلات صبحونه بگیرم آخه فرنی دو روز پیشت رو لب نزدی دیروزم تخم بلدرچین به این کوچولویی رو نصفش رو خوردی نون و شیرم نمیخوری گفتم تنوع باشه ناهارم نخوردی و بعد کلی آتیش سوزوندن لالا کردی بابایی هم لالا شده ما هم در تعطیلاتیم ولی هیچ فرقی با بقیه روزها ندااره بجز شبها که یه گشتی میریم میزنیم خوب دیگه چاره چیه هم هوا گرمه هم جایی برا رفتن نداریم هم ماشین مال خودمون نیست هم هزارتا هم دیگه که نمیخوام بگم خوب گلم واسه تو و بابایی که بد نشد ه...
24 تير 1390

پیش به سوی تعطیلات !

          سلام دختر گلم دوباره لالاکردی و من وقت کردم بیام برات بنویسم عزیزم میدونی امروز چقدر خانم بودی ماشالله نفسم امروز صبح که بابایی از سر کار اومد رفت دوش بگیره منم سریع براش صبحونه آماده کردم و اومد بیرون کلی ذوق کرد و خوشحال شد بعدش رفت دنبال چند تا کار و بانک و اینا البته با آقاجون (بابای مامانی ) بعد رفت کانون چک خونه رو بگیره که فیش رو نبرده بود زنگ زد بهم منم سریع گفتم بمون دارم میام با هم دو فنره رفتیم پیش بابایی با اینکه دوازده ظهر بود و گرم شما هیچی نگفتی و با خوشحالی بیرون رو نگاه میکردی و بعد رفتیم کانون شما رو دیدن کلی از منشی گرفته تا رئیس کانون برات ذوق کردن یکی از کارمندها وسط جلسه ...
23 تير 1390

وای که دیشب چه شبی بود !

            سلام دختر عزیزم وای که دیشب چه شبی بود فرشته کوچولوم ! دیشب حدود ساعت یک بود تصمیم گرفتم بخوابم اومدم روروئکت رو بذارم توی اتاقت که چون تاریک بود جلومو ندیدم و روروئکت رو گذاشتم روی اسباب بازی موزیکالت و صدای مرغ و خروس با یه آهنگ جیغی بلند شد خودم هول کردم چه برسه به شما که لالا هم بودی اومدم پیشت تکون تکونت دادم و لالا شدی بعد که گذاشتمت توی جات دیگه بیدار شدی و بد خواب مامانی فدات بشه هی چشماتو میبستی لالا کنی ولی یادت رفته بود چجوری بخوابی و حسابی کلافه بودی نه شیر میخوردی نه میخوابیدی نه هیچی هی تند تند غلت میزدی و من و خودت رو کلافه کرده بودی دوبارم تو گهوارت خوابوندمت ولی ماش...
21 تير 1390

نازنین زهرا غرق در کارتون دیدن !

  سلام گل مامان الهی فدات بشم مامانی چرا اینقدر کم غذا شدی فدات بشم مامانی به به بخور تا زودتر بزرگ بشی باهم بریم ددرهای خوب خوب بزرگ بشی با هم صحبت کنیم بازی کنیم شادی کنیم انشالله .     مادر قربونت بره یه حسی دارم میدونی یه روزهایی فراموشم میشه تو نی نی هستی و خیلی نی نی ای میفهمی چی میگم هم خودم هم بابایی یه وقتهایی توقع هایی ازت داریم که بعدا میبینم ما راه رو اشتباه رفتیم آخه مادر قربونت بشه نه تو حرف ما رو میفهمی نه ما حرف تو رو مادر جون میدونی امروز باهم بازی که میکردیم میدیدم راحت و بی استرس خودت رو پرت میکنی جیغ میکشی میخندی حالا اگه من تو آشپزخونه باشم شما تو حال یه نگاهی بهم میکنی تا ته ته ته ق...
18 تير 1390

عاشقتممممممممممممممممم...

  سلام تمام زندگیم سلام نفس مامان سلام عشق مامانی ؛ فدات بشم الهی مامان به قربونت بره نفسم     امروز از صبح شیون بلا شدی و مامانی رو سحر خیز کردی به قول بابایی همیشه همه چیز برعکسه دیشب با بابایی یه فیلم دیدیم اول فیلم با مزه بود نمیدونم برات بنویسم یا نه بذار بنویسم من و تو این حرفها رو نداریم مترجم فیلم نوشته بود دیدن این فیلم به همراه والدین توصیه نمیشود من و بابایی از خنده غش کردیم دنیا برعکس شده     شما هم تا ما فیلم میدیم به اندازه فاصله قم تا تهران غلت میزدی و گاهی با چشمهای بسته مینشستی و غرغر میکردی دوباره میخوابیدی همشم دوست داری دمر بخوابی نفسم قربونت برم که باسنت رو قمبلی میکنی...
18 تير 1390