نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

روز جمعه و یک گردش دلچسب

سلام عسلم امروز جمعه است مامانی از دیشب تنبلیش می اومد صبح پاشه ناهار درست کنه و از دیشب به بابایی میگفت به نظرت ناهار چی درست کنم بابایی هم چون پیشنهادش نمی اومد گفت میریم ناهار بیرون میخوریم مامانی هم بی نهایت استقبال کرد و صبح  ساعت 12   رفتیم بیرون به پیشنهاد مامانی رفتیم بوستان علوی که مامانی و بابایی کلی ازش خاطره دارن چقدر هوای خوبی بود و برعکس انتظارمون چقدر خلوت بود نازنی هم خیلی تشنه و گرسنه بود بچم تا رسیدیم یه لیوان آب خواست و به به خورد بعد اینکه نیرو گرفت رفت سراغ بازی   چند باری هم خسته شدی و نانا کردی و تجدید قوا کردی       وقتی ازت چیزی میپرسیم میخواهی با اغراق بگی آره...
16 تير 1391

نازنین زهرا در رنگین کمان

سلام عسل طلایی شیطون حرف گوش نکن بامزه ی نازنازی خوردنی   یعنی یه وقتهایی یه کارهایی میکنی به قول بابایی یه روز میخورمت مثلا میخواهی یه کاری بکنی میایی دستت رو میگیری کنار صورتت انگشت شصت و اشاره ات رو دایره میکنی میگی ادازه ؟ (اجازه ) ما هم میگیم نه در عین خونسردی میری و اون کاره میکنی !!!   قربون دختر با ادبم هرچی بهت بدیم میگی مموم (ممنون )   بعد غذا یا اگر سیر بشی میگی شکر ( منظرت خدا رو شکره )   روزی صد بار میایی میگی آب بازی میشینی رو کابینت با شیر آب شیرین بازی میکنی   حدود دو ماهی میشه پازل چوبی ات رو دیگه بلدی درست کنی   صدای ببعی و گنجشک رو بلدی د...
17 ارديبهشت 1391

و اما تولد مامانی و یک گردش حسابی ...

سلام خانم گلم چند روز پیش که تولد مامانی بود ددی پرسید هدیه چی برام بخره منم طبق معمول گفتم هیچی بعد که خیلی بهم اصرار کرد گفتم برام یه نقاشی بکش !!!   بعد دیدم بنده خدا دوست داره برام تفلد بگیره پیشنهاد دادم بریم رنگین کمان تا نازی حالشو ببره (رنگین کمان شهربازی سرپوشیده تو قمه فکر کنم یا اولین هست یا تنها شهر بازی سرپوشیده) خلاصه بعد طی جریاناتی رفتیم و کلیییییییییییییییی خوش گذروندیم و بیشتر از همه ناناز مامانی کلی بازی کرد و به به خورد و شیطونی هم کرد جیگرم خیلی دوست دارم تمام تلاشم شادی توست نانازم   بابا سعید مرسی خیلی بهمون خوش گذشت         بقیه عکسهای ناناز رو توی ادامه...
27 فروردين 1391

سفر دزفول

سلام عسلم این چند روز تعطیلی رو رفتیم دزفول به تو که خیلی خوش گذشت با خاله ناهید  و دایی مهدی و یاسمن دوست شدی   عزیزم هر دفعه از دفعه قبلی بهتر میشی برعکس سفر مشهد اصلا اذیت نکردی و خیلی خوب بودی تو سفر مشهد خیلی تو ماشین بودیم و تو کلافه شده بودی این بار فقط برگشتنی خیلی کلافه بودی و از تو بغلم جم نمی خوردی رفتنی بغل همه میرفتی مخصوصا بابایی که بنده خدا اومد عقب یکم بخوابه که تو رو گرفت بغلش و تو یک ساعتی توی بغلش لالا کردی         توی دزفولم با بابایی و مامانی رفتیم بستنی خوردیم که من عاشققققققققققققققققققق بستنی های دزفولم پر از خامه هستند شما اولش دهن نمیزدی با اکر...
27 دی 1390

هرچند با تاخیر (سفرنامه مشهد 4* بازگشت*)

روز پنج شنبه صبح ساعت 4 بیدار شدم نماز خوندم و ددی رو صدا کردم بنده خدا دیشب همه وسایل رو گذاشته بود توی ماشین و فقط لباسهامون رو عوض کردیم و نازی هم جاشو آماده کرده بودیم گذاشتیم تو ماشین و رفتیم از امام رضا خدا حافظی کردیم و راه افتادیم من تقریبا از ملک آباد تا بعد نیشابور رو خواب تشریف داشتم بنده خدا بابایی تنها موند دیگه نازی هم حدودهای 8 و 9 بیدار شد ما هم نمی دونم کجا نگه داشتیم صبحونه خوردیم و راه افتادیم نازگلی از ماشین بدش می آمد اینقدر عقب جلو کرد ما رو کشت برای ناهارم بعد دامغان نگه داشتیم یه جایی بود پر مگس ما هم بساطمون رو جمع کردیم نماز خوندیم راه افتادیم آخه دامغان یک کیلو پسته خریدیم به نیت خودکشی بیشترشو خوردیم خیلی گر...
26 مهر 1390

سفرنامه مشهد 3 (آنچه گذشت به روایت تصویر )

    نازنین زهرا در کوهسنگی روز چهارم سفر مون ددی ما رو برد کوهسنگی خاطرات بچگی ام برام زنده شد ولی چقدر کوهسنگی تمیز بود و خنک و خوب واقعا عالی بود سایه خیلی سرد بود آفتاب خیلی گرم نازنین زهرا هم اونجا آبنما پیدا کرده بود و حسابی هم آبه دید و سر حال اومد و بعد چند روز چند قاشق غذا خورد اونم دیزی سنگی بابایی دست گلت درد نکنه مرسی       نازترین در انتظار به به   بفرمایید ناهار   و بعد ناهار اومدیم خونه نازخاتون توی ماشین لالا کرد بعد که رسیدیم هتل بیدار شد و تا شب بیدار بود و بعد از ظهر رفتیم کمی خرید و سوغاتی خریدیم و نازی هم برا خودش دوباره اسباب بازی خرید و شا...
18 مهر 1390

سفرنامه مشهد 2 ( نازنین زهرا برای اولین بار به پابوس امام رضا میرود)

سلام نازنینم امروز از ساعت 6 و 30 دقیقه صبح تا الان که 10 و 15 دقیقه ی شبه بیدار بودی قربونت بشم صبح با هم رفتیم پارک و کلی بازی کردی بعد از ظهرم رفتیم خرید با بابایی و کلی خرید کردیم و شما هم برای خودت کلی خوراکی خریدی و صفا کردی قربونت برم عزیزم خوب حالا ادامه سفرمون بعله خانمی که شما باشی 7 رسیدیم مشهد و بابایی دنبال سوییت میگشت خلاصه چند جا رو دیدیم یا خیلی کوچیک بود یا به قیمتش نمی ارزید یا بو میداد یا خلاصه یه عیبی داشت من دیگه نشسته بودم تو ماشین و تصمیم گرفتم به بابایی بگم بریم چادر بزنیم و قید هتل رو بزنیم نازگلی شما هم به زور تو ماشین می اومدی و خودتو جمع می کردی تو بغل بابا و به در و دیوار میچسبوندی خودتو که توی ماشین نیایی ...
17 مهر 1390

سفرنامه مشهد 1 ( پیش به سوی دریا )

سلام نازترینم مامانی خاطرات سفرمون رو می خوام برات بنویسم سفری که شاید درکش برات مشکل بود که چرا ما تو رو از اطاقت و اسباب بازیهات جدا کردیم و بردیم توی یه جای دور سفری که از توی ماشین نشستن کلافه و خسته شدی سفری که توش بکن نکن و دست نزن گفتن های مامانی تو رو کلافه کرد مامانی رو ببخش ولی ما میخواستیم توی خوشی مون کنارمون باشی و بهت خوش بگذره هرچند خیلی جا ها بهت خیلی خوش گذشت ولی بازهم هنوز درکش برات سخته ولی دوست دارم خاطراتش رو برات بنویسم تا بزرگ شدی بخونی و انشالله لذت ببری روز جمعه صبح زود راه افتادیم بنزین زدیم نون خریدیم و زدیم به جاده اول حرم امام و بعد تهران و بعد جاده آبعلی و دوغ آبعلی چقدر منو نازی  دوست داشتیم همه چیز برام...
16 مهر 1390

هر جا دلی شکسته است به اینجا بیاورید اینجا بهشت شهر خدا، شهر مشهد است

    دوست دارم صدات كنم، تو هم منو نيگا كني من تو رو نگات كنم ، تو هم منو صدا كني قربون چشات برم، از راه دوري اومدم جاي دوري نميره، اگه به من نگا كني دل من زندونيه، تويي كه تنها ميتوني قفسو واكني و پرنده رو رها كني ميشه كنج حرمت گوشه قلب من باشه ميشه قلب منو مثل گنبدت طلا كني تو سرت شلوغه زير دستيات فراونند از خدا ميخوام، كمي نيگا به زير پات كني تو غريبي و منم غريبم , اما چي ميشه دل اين غريبه رو با خودت آشنا كني دوست دارم تو ايونِ آينه ات از صبح تا غروب من با تو صفا كنم ، توهم منو دعا كني به وفاي كفتراي حرمت من ميخوام كفتري باشم  كه تنها تو م...
16 مهر 1390