نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

سفر به کاشان

سلام خوشگل نازنینم امشب رفتیم عروسی از دیشب ذوق عروسی رفتن داشتی گل نازم اما یکم خسته شده بودی و از نبودن بابایی بی تابتر بودی کلی گولت زدم تا کمی آروم بگیری اما در کل خوب بودی و به گفته خودت کلی ذوق زدی خوشگلم روز پنج شنبه بابایی ما رو غافلگیر کرد و برد کاشان خیلی خوش گذشت و شما هم خیلی خوشحال شدی این جا برای صبحانه وایستادیم خیلی خنک و خوب بود نوش جان   نازی در آبشار نیاسر   نازی در باغ فین   حمام فین   ناهارم به قولت گوجه کباب خوردیم که دست پخت بابایی بود و البته شما بابایی دستت درد نکنه خیلی خوش گذشت ...
3 شهريور 1392

گردش تو یه روز بهاری

دیروز بابایی ما رو برد پارک و یه بوستانی بود خیلی سرسبز بود واقعا حس هوای پاک و پارک اومدن به آدم دست میداد خیلی خوش گذشت اینم چندتا عکس   به قول بابا واقعا یوسف لحافی هستی (فکر کنم ضرب المثل دزفولی باشه ) تو پارکم پتو میخواهی امروز هم تو تشت موقع آب بازی میگی پتو !!!برام میاری ؟   الهی فدای خنده هات و فکر کردنات ...
11 خرداد 1392

باز باران با ترانه ..... یادم آرد روز باران گردش یک روز شیرین

سلام عزیزم پنج شنبه واقعا روز خوبی بود حالا چرا این عکس و این عنوان روز پنج شنبه بابایی ما رو برد گردش هوا ابری بود به گفته اخبار باد با سرعت 75 کیلومتر می اومد اما ما باد و بارون و گرد و خاک رو از رو بردیم و رفتم بیرون عالییییییییی بود بوی بارون خاک خیس خورده چمن خیس واقعا محشر بود و من یاد این شعر افتادم مدتها بود توی هوای بارونی بیرون نرفته بودیم   بهت گفتم ژست بگیر اینم ژستت         این گلهای زیبا تقدیم به همه دوستام و دخمل گلم و بابایی مهربون که ما رو برد گردش دختر قدرشناسم برگشتی تو پارک میگی بابایی خیلییییی مهربونی که منو آوردی پارک کلی هم تاب بازی و سرسره باز...
27 ارديبهشت 1392

سفر نوروزی 3

از طبیعت که به سمت خوزستان اومدیم خشکی و گرما یکم خستمون کرد و دوست داشتیم زودتر برسیم دزفول خلاصه به هر زوری بود ساعت 7 رسیدیم دزفول خونه بابا بزرگ و خاله ناهید و یک هفته تقریبا اونجا بودیم و کلیییییییییییی خوش گذشت یک شب به صرف شام و ترامولین و فیلم ترسناک  و خواب خونه خاله نسرین رفتیم که از دزفول تا اندیمشک رفتیم ولی زود رفته بودیم و به مفع شما و سید سجاد و محمد امین شد که کلی قصر بادی و استخر توپ رفتید به قول خودت جامپینگ ! یک شبم خونه دایی علی به صرف شام مهمون دایی مرتضا پارک خانواده رفتیم که دوباره شما به فیض قصر بادی رسیدی و بعد رفتیم خونه دایی علی به صرف فیلم ترسناک و خواب صبحونه هم دایی برامون شیر برنج و سر شیر گ...
7 ارديبهشت 1392

سفر نوروزی 2

سلام نازنین زهرا خانم تا یادم نرفته ادامه خاطرات سفر رو برات بنویسم خوب  شما دو تا رو خوابوندم عقب ماشین چه با مزه هم بودید    خوشحال و خندان رفتیم  به سمت شیراز و چه رفتنی هیچ جایی برای موندن گیرمون نیومد بارون میبارید شما دو تا گریه میکردید و خسته بودید بابایی هم از این جا به اونجا دنبال جافرهنگیان که  بی برننامه ترین جا بود و شلوغ ترین بماند مسافرخونه و هتل و هیچ جا نبود که جا داشته باشه همه جا هم نوشته بود نصب چادر ممنوع هرچند فرداش چندتایی چادر دیدیم زدن اما ما فکر کردیم نباید زد شما هم از خستگی و گرسنگی گریه میکردی بابایی بردت کباب بخرید که فروشنده آدرس یه کمپی رو بهش داد و  خلاصه رفتیم ...
21 فروردين 1392

آغاز سال 92 و سفر نوروزی 1

سلام دختر گلم عیدت مبارک امسال ما از 29 فروردین رفتیم سفر یادش بخیر پقدر خوش گذشت بهمون مخصوصا به شما گل مامان روز 29 سه شنبه بود صبح ساعت 7 خودت ما رو بیدار کردی (از یک هفته قبل ساک سفر رو برامون بسته بودی و میگفتی بریم موسافرت !) خلاصه بیدار شدیم و وسایل و آماده کردیم و رفتیم مقصد اول اصفهان بود ما هر وقت از این طرف بریم مسافرت سلفچگان برای صبحانه میایستیم صبحانه خودریم و بعد رفتیم سد 15 خرداد و بعد رسیدیم اصفهان و ناهار بریونی خوردیم و توی یک مدرسه به نام امام سجاد یک کلاس گرفتیم و شما از آکواریوم ماهیاش کلی خوشت میومد و بعد از ظهر بردمت تو حیاط و سالن راه میرفتی حالا یه خاطره جانبی برات بگم بخندیم من 4 سری ظرفها رو بردم...
16 فروردين 1392

دندون جدید

سلام نازنیی بالاخره این دندونت در اومد دو ماهه ورم کرده بود در نمی اومد ولی حالا دیگه در اومد و 13 تا دندون کوشولو داری الان بیدار شدی و داری کش و قوس میایی بیام پیشت گریه نکنی ...
26 تير 1391