هرچند با تاخیر (سفرنامه مشهد 4* بازگشت*)
روز پنج شنبه صبح ساعت 4 بیدار شدم نماز خوندم و ددی رو صدا کردم بنده خدا دیشب همه وسایل رو گذاشته بود توی ماشین و فقط لباسهامون رو عوض کردیم و نازی هم جاشو آماده کرده بودیم گذاشتیم تو ماشین و رفتیم از امام رضا خدا حافظی کردیم
و راه افتادیم من تقریبا از ملک آباد تا بعد نیشابور رو خواب تشریف داشتم بنده خدا بابایی تنها موند دیگه نازی هم حدودهای 8 و 9 بیدار شد ما هم نمی دونم کجا نگه داشتیم صبحونه خوردیم و راه افتادیم نازگلی از ماشین بدش می آمد اینقدر عقب جلو کرد ما رو کشت برای ناهارم بعد دامغان نگه داشتیم یه جایی بود پر مگس ما هم بساطمون رو جمع کردیم نماز خوندیم راه افتادیم آخه دامغان یک کیلو پسته خریدیم به نیت خودکشی بیشترشو خوردیم خیلی گرسنه نبودیم یکی دو ساعت بعد توی جاده نگه داشتیم سرپا ناهار خوردیم نازگل خانم یا پاش رو دنده بود
یا
بین من و ددی نشسته بود
یا
مشغول گرفتن فرمون
خدا از دست این شیطون بلا ماشالله خلاصه ساعت 6 و 30 دقیقه رسیدیم قم به 72 تن که رسیدیم من چقدر خوشحال بودم به قول خاله مرضیه رسیدیم ایران شهر خودمون وای خدا چقدر خسته بودم با نی نی شیطون بلا انگار من رانندگی کرده بودم خیلی خسته بودم ولی خیلی هم خوش گذشت تا دو سه روزم مامان جون و خاله جونا اومدند دیدنمون و مشغول بودیم خیلییییییییییییییییی سفر خوبی بود مرسی بابایی