نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

سفرنامه مشهد 2 ( نازنین زهرا برای اولین بار به پابوس امام رضا میرود)

1390/7/17 23:08
نویسنده : مامانی
543 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنینم امروز از ساعت 6 و 30 دقیقه صبح تا الان که 10 و 15 دقیقه ی شبه بیدار بودی قربونت بشم صبح با هم رفتیم پارک و کلی بازی کردی بعد از ظهرم رفتیم خرید با بابایی و کلی خرید کردیم و شما هم برای خودت کلی خوراکی خریدی و صفا کردی قربونت برم عزیزم خوب حالا ادامه سفرمون

1

بعله خانمی که شما باشی 7 رسیدیم مشهد و بابایی دنبال سوییت میگشت خلاصه چند جا رو دیدیم یا خیلی کوچیک بود یا به قیمتش نمی ارزید یا بو میداد یا خلاصه یه عیبی داشت من دیگه نشسته بودم تو ماشین و تصمیم گرفتم به بابایی بگم بریم چادر بزنیم و قید هتل رو بزنیم نازگلی شما هم به زور تو ماشین می اومدی و خودتو جمع می کردی تو بغل بابا و به در و دیوار میچسبوندی خودتو که توی ماشین نیایی و دیگه جای آخری بابا اومد گفت یه آپارتمان یک خوابه پیدا کرده من گفتم نمی خوام مثل قبلیهاست بریم چادر بزنیم خسته شدم و از این لوس بازیهای بی نمک بابایی گفت حالا بیا ببین حتما میپسندی منم تنها به خاطر نازنین زهرا که خسته بود و بابایی که بی نهایت خسته بود رفتم دیدم جاش بد نیست و از خونه خودمون هنوز بزرگتره به خاطر راحت بودن شما گلناز خانم قبول کردم و وسایل رو بردیم بالا من و شما رفتیم دوش گرفتیم و ددی غذا سفارش داد و بعد اون رفت دوش بگیره و 9 شام خوردیم 10 همه خواب بودیم فردا صبحش 7 بیدار شدم صبحونه برا نازی آماده کردم و بیدار شدید و رفتیم حرم

2

خدا بعد 7 سال نمی دونستم چی بگم چه کار کنم فقط یاد مامانم افتادم که گفت برام دعا کن قبل همه حتی خودم براش دعا کردم به قول بابایی زبونم بند اومده بود هیچی نمی تونستم بگم بعد چند لحظه کم کم برا همه دعا کردم و زیارت کردم و نماز خوندم و زیارت نامه و صلوات امام رضا رو که عاشقشم خلاصه نازنین زهرا هم عاشق آب نما شده بود هر جا میرفتیم دنبال به قول خودش آبه بود و بعد بردیمش توی یه فلکه نزدیک حرم آبه ببینه و بعد ناهار خریدیم و اومدیم خونه بابا و نازی لالا کردند و منم کلی لباس شستم و جمع و جور کردم بعد دیگه عصرم رفتیم حرم و جای همه خالی بود نازنین زهرا مامانی کشتی ما رو مسیر چند دقیقه ای تا حرم رو میخواستی خودت راه بری و ما یک ساعت توی راه بودیم خلاصه رفتیم حرم و من تا جایی که میشد صحنه های قشنگ حرم رو تو چشم و دلم ظبط کردم که دوباره مثل الانی که دلم هوای امام رضا رو کرد چشامو ببندم و یه حال و هوام عوض بشه دست بابایی درد نکنه نازی رو برد تا ضریح و منم مشغول زیارت شدم بعد نازنین زهرا توی صحن های حرم برا خودش میدوید و بازی می کرد

 

3

 

و برای همه دست تکون میداد و همه عاشق این شیطونی هات شده بودند مخصوصا چندتا خانم شمالی که ازت دل نمی کندند و می گفتند دخترشونی و کلی باهات بازی کردند خلاصه زیارت کردیم و اومدیم شام خریدیم و من برای شما وسایل سوپ صبحش خریدم ولی لب به غذا نمی زدی و همش گرسنه بودی و هله هوله میخواستی نمکدون مامانی خلاصه شبم بعد شام با ددی با ماشین رفتیم حرم یادش بخیر پارکینگ شماره 3 و بعد بنزین زدیم و اومدیم خونه خوابیدیم

 

مامانی دیگه خوابم میاد بقیه شو بعدا برات مینویسم چشام باز نمیشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

خاله فهیمه(مامان زهرا)
18 مهر 90 9:40
سلام نازی جون
زیارتت قبول خاله. ایشالا همیشه سالم باشی و با بابا مامانت از این سفرای قشنگ بری


ممنون
نازنین نرگس نفس مامان
23 مهر 90 23:52
زیارت قبول زائر کوچولو
نازنین نرگس نفس مامان
23 مهر 90 23:53
زیارت قبول زائر کوچولو


ممنون