سفر دزفول
سلام عسلم این چند روز تعطیلی رو رفتیم دزفول به تو که خیلی خوش گذشت با خاله
ناهید و دایی مهدی و یاسمن دوست شدی
عزیزم هر دفعه از دفعه قبلی بهتر میشی برعکس سفر مشهد اصلا اذیت نکردی و خیلی خوب بودی تو سفر مشهد خیلی تو ماشین بودیم و تو کلافه شده بودی این بار فقط برگشتنی خیلی کلافه بودی و از تو بغلم جم نمی خوردی رفتنی بغل همه میرفتی مخصوصا بابایی که بنده خدا اومد عقب یکم بخوابه که تو رو گرفت بغلش و تو یک ساعتی توی بغلش لالا کردی
توی دزفولم با بابایی و مامانی رفتیم بستنی خوردیم که من عاشققققققققققققققققققق بستنی های دزفولم پر از خامه هستند شما اولش دهن نمیزدی با اکراه میخوردی که بعدش دیگه فهمیدی چیه خوشت اومد مخصوصا از نون بستنی
این چند روز لب به غذا نزدی ولی وقتی اومدیم خونه آبگوشت عقیقه ی محمد مهدی جونم رو با اشتها خوردی نوش جونت
یه روز با دایی مهدی رفتیم بیرون برگشتنی ما رو از روی پل شناور آورد تو چنان ذوقی ازر دیدن این همه آب کردی که نگو دایی هم زحمت کشید دوباره ما رو از روی پل برگردوند و مامانی هم یه سوتی داد و کلی خیط شد !!!!!!!
با بابایی که بردمت دم آب اولش کلی ذوق کردی ولی بعد که خواستم بذارمت روی زمین ترسیدی پاهاتم که تویآب زدم هم سردت شد هم ترسیدی و گریه کردی بعد بابایی اومد گرفتت و کلی با هم سنگ انداختید تو آب و گریه ات بند اومد
بقیه رو بعدا برات مینویسم یک ربع دیگه خاله شادونه داره میخوام بیدارت کنم ببینی تا بیدار نشدی برم ظرفهامو بشورم دوست دارم بای بای