سفرنامه مشهد 1 ( پیش به سوی دریا )
سلام نازترینم مامانی خاطرات سفرمون رو می خوام برات بنویسم سفری که شاید درکش برات مشکل بود که چرا ما تو رو از اطاقت و اسباب بازیهات جدا کردیم و بردیم توی یه جای دور سفری که از توی ماشین نشستن کلافه و خسته شدی سفری که توش بکن نکن و دست نزن گفتن های مامانی تو رو کلافه کرد مامانی رو ببخش ولی ما میخواستیم توی خوشی مون کنارمون باشی و بهت خوش بگذره هرچند خیلی جا ها بهت خیلی خوش گذشت ولی بازهم هنوز درکش برات سخته ولی دوست دارم خاطراتش رو برات بنویسم تا بزرگ شدی بخونی و انشالله لذت ببری
روز جمعه صبح زود راه افتادیم بنزین زدیم نون خریدیم و زدیم به جاده اول حرم امام و بعد تهران و بعد جاده آبعلی و دوغ آبعلی چقدر منو نازی دوست داشتیم همه چیز برام تازگی داشت اولین بار بود توی این جاده میرفتم طبیعت و کوه ها و همه چیزش ظهر بود که رسیدیم محمود آباد و من و نازی برای اولین بار دریا رو دیدیم چه عظمتی خیلی دریا رو دوست داشتم
تا اینکه چادر زدیم و نشستیم توی ساحل نازگلی از دریا می ترسید و خسته هم بود یکم رفتیم لب دریا و بعد خوابوندمش 5 ساعت لالا کردی اونم با صدای دریا
من و ددی ناهارخوردیم اونم جوجه که ددی خودش کنار ساحل کباب کرده بود
و بعد من رفتم لب ساحل و روی شن ها قدم می زدم و اسم نازگلی رو نوشتم رو ساحل
تا غروب آفتاب دریا بودیم غروب به سمت آمل راه افتادیم و تا رسیدیم بهشهر و ما سه بار بهشهر رو بالا رفتیم و پایین آمدیم که برا دخملی غذا بخریم همه یا برنج نداشتن یا غذا تمام شده بود خلاصه براش دیزی خریدیم به چه مشقتی و کمی خورد و لالا کرد ما هم جمع و جور کردیم و لالا کردیم تا صبح از صدای ویراژ موتور ها نخوابیدیم و صبح به سمت گرگان راه افتادیم چه جاده ی با صفایی بود بعد رفتیم به سمت جنگل گلستان و کلی بهمون خوش گذشت
اونجا یه آتیشی بود که نفر قبل ما خاموش نکرده بود و ما روش چایی آتیشی دم کردیم و دیزی دیشب نازی رو گرم کردیم و خوردیم و بعد آتیش رو خاموش کردم و پیش به سوی خراسان شمالی سخت ترین قسمت سفرمون چناران و قوچان بود مسیر خیلی خسته کننده ای بود سه تایی مون خسته شده بودیم چیزی نبود تموم بشه انگار به جاده کش بسته بودند جاده ی یک نواخت و کسل کننده دیگه حدودهای 7 رسیدیم مشهد...
و این داستان ادامه دارد ...