نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

دو شب بد و سخت

1390/9/23 16:26
نویسنده : مامانی
1,031 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خانم گلم تا خوابی سریع برات بنویسم

 

دوشب پیش که برات تو وبت مطلب نوشتم شما خوابیدی و من حدود 11 اومدم بخوابم دیدم تند تند نفس میکشی قشنگ قفسه سینت بالا و پایین میرفت و ناله هم میکردی گفتم حتما داری خواب میبینی دست گذاشتم رو پیشونیت که آرومت کنم دیدم  چقدر پیشونیت گرمه و چه تبی کردی اصلا باورم نشد آخه حتی یه درجه تبم نداشتی تا یک ساعت پیشش که خوابوندمت خلاصه به پاهات و بدنتم دست زدم دیدم تبت خیلی بالاست و رفتم یه قاشق استامینوفن آوردم ریختم تو دهنت که فهمیدی و بیدار شدی کلی گریه کردی هرکارم کردم آب نخوردی لبات خشک و چروک شده بود چقدر به خودم چیز گفتم که زودتر نفهمیدم خلاصه بابایی هم سر کار بود به زور با گول زدن هیچ جوره شیر نخوردی برام عجیب بود چرا شیر نمی خوری خلاصه خوابوندمت و دمای اتاق رو کم کردم یه پتوی نازکم به جای پتوت انداختم روت و تا صبح قهر کردی شیر نخوردی منم رو پام خوابوندمت دیگه صبح تبت خیلی اومد پایین تا بابایی هم از سر کار اومد بیدار شدی و دوییدی جلوش ولی برام شب خیلی سخت و طولانی بود انگار صبح نمی شد و الحمدالله دیگه تب نکردی فکر کنم میخوای دندون جدید در بیاری انشالله

 

دیشبم یه چیزی شد پدرم دراومد با هم تا ثریا رو دیدیم و بعد گفتی برات ریو رو گذاشتم منم یکم خیاطی داشتم انجام میدادم بعد اومدی تو رختخوابت کتاب برات بخونم برات کتاب خوندم بازی کردیم و اینا خلاصه خوابت نمی برد گفتم بذارمت تو تاب هم بازی کنی هم خوابت بگیره هنوز دو دقیقه نشده بود که تاب بازی میکردی که یهو دیدم تاب و تو با هم افتادید سکته کردم تندی بلندت کردم و از تاب لعنتی درت آوردم نفست بند اومده بود و صورتت و لبات کبود شده بود فوتت کردم بغلت کردم و نفست گرفته بود بعد باسنت رو فشار دادم و تو صورتت فوت کردم تا نفست اومد خودمم گریم گرفته بود اصلا باورم نمی شد چی شد دیگه نفست اومد و شروع کردی گریه کردن و جیغ کشیدن الهی بمیرم با سر خوردی زمین و سرت رو نشونم میدادی با هیچی گول نمی خوردی بعدا نگاه کردم دیدم جایی از تابت که دوخت داشته شکافته هر چند خیلی از این تابت استفاده نکردی ولی نمی دونم چرا این جوری شد ولی خدا رحمت کرد که به آهن زیر در یا روی چیز نوک تیزی نیوفتادی ولی تا صبح نگرانت بودم و خواب به چشمام نیومد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان بهار و باران
23 آذر 90 16:40
خيلي ناراحت شدم بميرم برات خاله كه انقدر اذيت شدي
مامی کیانا
24 آذر 90 11:24
بلا به دور به خیر گذشت بیشتر مراقب خودتون باشید واسه نازنین زهرای گل هم یک اسپند دود کن حتما درکت میکنم که چه شب بدی رو پشت سر گذاشتی ایشالا همیشه سالم و شاد باشید
عاشق باران
26 آذر 90 15:29
آخی نازی حتما خیلی درد داشته خیلی هم ترسیده طفلکی ما مامانا هم که ساخته شدیم برای جوش زدن و نگرانی انشالله که همیشه سالم باشه
مامانی طاها
27 آذر 90 3:02
امان از درد دندون که راحت نمیزاره عزیزانمون رو
بابای زهرا کوچولو
27 آذر 90 6:13
سلام.به قول قدیمیها چشمش زدند.اسفند و صدقه یادتون نره
صنم
27 آذر 90 10:02
عزیزم میدونی تا پیامو خوندم چشام پرشد خداروشکر که حالا سالمی برات صدقه کنار میذارم نازنینم خیلی دوست دارم


ممنون عزیزم شما خیلی به ما لطف داری ما هم خیلی دوست داریم
مام پارسا
27 آذر 90 19:13
سلام عزیزم.ماشالله چه دخمل نازی.ایشالله دیگه هیچوقت مریض نشه.واسه ما مامانا بدترین چیز مریض شدن بچه هاست.نظرتون در مورد تبادل لینک چیه؟راستی پارسای من تو جشنواره شرکت کرده و کدش 147 هست .خوشحال میشیم به ما هم سری بزنید


ما با افتخار لینکتون کردیم انشالله تو جشنواره هم برنده بشید