نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

نازنین زهرای این روزها

سلام دخترکم خوبی مامانی ؟ خوش میگذره منو تبدیل به فنر کردی تا میشینم یادت میاد که دنبال چیز جدید باشی من و بابایی رو کشتی با این سی دی نگاه کردنت دو دقیقه هم طول نمیکشه که خسته میشی صدا میکنی سی دی رو عوض کنم  دی وی دی سوخت از بس باز و بسته شد    از هفته پیش که فایلت رو آوردم کنار تختت خیلی بهتر شده هر روز چند باری صندلی ات رو به قول خودت میبری عقب فایل ( جلوی فایل ) مثل میز اسباب بازی هات رو میچینی روش و باهاش بازی میکنی         کار دیگه که خیلی نازه اینه که یه بالش میذاری رو پات و نی نی ات رو میخوابونی و براش با آهنگ میگی نانا نانا نایی   جدیدا هم سیب زمینی سرخ کرده ...
4 ارديبهشت 1391

نازی برام شعر بخون !!!

سلام عسلم الان لالایی چقدرم ناز خوابیدی ماشالله بابایی هم خوابه الان بازی استقلال شروع شد منم آروم و بیصدام که بابایی بیدار نشه چون سر فوتبال خیلی حرص میخوره خوب بگذریم   جیگر مامانی چند وقته بهت میگم شعر بخون زمزمه میکنی دا دو ب ت ن هرچی به دهنت بیاد رو با آهنگ ملایم میخونی قربونت بشم   البته یه شعرم تقریبا حفظی : * تا تا عباسی خدا نندازی * خیلی هم قشنگ و با آهنگ میخونی قربونت برم شیطون بلا  
3 ارديبهشت 1391

نازنین زهرا نازدونه شد !!!

سلام جیگرم قربون دخترم بشم که کلی اذیت شده و فقط صبوری کرده گلم عاشقتم حدود هفته پیش بود شنبه یکشنبه یک شب دیدم نازنین زهرا بیدار شده و نمیخوابه همش میگفت نانا یعنی بخوابونم منم هر کار کردم نمیخوابید کلافه شدم گفتم پس مامان چته بخواب بچم دست گذاشت رو پوشکش گفت از اینجا و گریه کرد منم دیدم کلی پی پی کرده و پاشم یه تیکه سوخته نصفه شبی عوضش کردم و کلی کرم بهش زدم بچم خوابید فردا صبح بردمش حمام دیدم روی کمرش دوتا دونه زده گفتم حتما از دیشبه کمی هم تب کرده بود اونم گفتم سرما خورده فرداش دیدم دونه هاش توی کمرشم زده گفتم شاید پارک که میره به خاکی چیزی حساسیت پیدا کرده روز بعد پاهاشو سینه اش هم چندتا دونه زده دیگه ترسیدم به بابایی گفتم یا گرمیش کر...
13 فروردين 1391

مامان

دیروز تا عنوان نوشتم که شروع کنم خاطراتت رو بنویسم یه کاری کردی که تموم سلولهای بدنم خوشحال شدند همیشه وقتی از خواب بیدار میشی یا گریه میکنی یا شیر میخواهی یا میگی آهنگ یا میگی کارتون بعضی وقتهام غذا میخواهی اما اما دیروز برای اولین بار وقتی از خواب بیدار شدی بلند و کشدار صدام زدی ماااااااااااامااااااااااااان الهی قربون حرف زدنت بشم عروسک نازم     ...
20 اسفند 1390

اولین خاله بازی و سوتی نازگلی

دو روز پیش داشتیم با هم خاله بازی میکردیم تا قبلش بلد نبودی ظرفهات رو آوردیم و تو هم تند تند مشغول به پختن بودی میز و صندلی های بچگی مامان هم پیشت بود بعد چند دقیقه دیدم رو صندلی که نصف کف پاتم نمیشه میخواهی بشینی نه یکبار بلکه چند بار قبلا یه مستند دیده بودم توی یه اتاق صندلی و ماشین و وسایل به اندازه بچه ها بود بعد محقق بچه ها رو میبرد بیرون و توی اتاق سایز وسایل رو کوچیک میکردندو بچه ها بزور میخواستن توی ماشین اسباب بازی بشینن حالا قشنگ تو هم همین کارو میکردی   دیگه اینکه بدون این که من بگم بعد این که به عروسکات غذا دادی گفتی نانا یعنی بعد غدا بخوابند که نشونه ی فکر کردن و حافظه ات هست چون بعد ناهار میخوابی برای همین قربونت بشم ا...
12 بهمن 1390

دندون جدید نازگلی

          سلام خانوم چه خبر خوش میگذره عوض دیشب که دو خوابیدی امشب از نه خوابت می اومد آخه صبح ساعت 9 و 30 بیدارت کردم ظهرم بد نخوابیدی ولی لالات میومد و الان لالایی هیچی هم نخوردی   دیگه اینکه دندونهای پایین ات که یکی جامونده بود و در نیومده بود داره با آسیابات در میاد قربونت بشم الهی مبارکت باشه   ولی فکر کنم لثت درد میکنه الهی بمیره مادرت آخه دست که میزنم صورتت رو یا میشورمش جیغت میره هوا الهی بمیرم   خدا رو شکر دیگه هم تب نداری ...
8 بهمن 1390

ماشالله به دخترم برای اولین بار خودت جورابت رو کامل پوشیدی ولی برعکس !!!

دیروز نازنین زهرا خونه ی خاله زهرا جونش برای اولین بار  توی یکسال و چهارماه و بیست و یک روزگی به طور کامل جورابش رو پاش کرد ماشالله به دخمل ناسنینم       تازه دیروز اگر با جیغ خوشحالی مامان روبرو نشده و حواسش پرت نمیشد داشت بلوزش رو هم خودش میپوشید !!! ...
3 بهمن 1390