نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

اولین تجربه مهد کودک

سلام عسل مامان قربونت برم که خیلی خوبی امروز با خاله فاطمه قرار گذاشتیم بریم حرم حضرت معصومه (علیه السلام ) شما و علی و مریم حسابی خوشحال بودید و بازی کردید خاله فاطمه پیشنهاد داد تا شما برید تو قسمت مهد کودک حرم و ما موندیم پشت در حدود یک ساعتی مشغول بودید خونه سازی و نقاشی و قصه گویی و مسابقه و .... حسابی خوشت اومده بود خدا رو شکر حالا قرار گذاشتیم تا بشه هفته ای یه روز ببریمتون برگشتنی هم بردمت پارک حسابی بازی کردی عمه سمیرا و سید حسنم بودن  کلی ذوق کردی و با شون بازی کردی امیدوارم روز خوبی بوده باشه برات عزیزم
25 ارديبهشت 1392

بینایی و شنوایی سنجی

سلام دختر خوبم تا شما دوتا وروجک خوابید اومدم براتون بنویسم امروز بردیمت هم بینایی سنجی هم شنوایی سنجی شکر خدا هر دو خوب بود برعکس تصورم اصلا شیطونی نکردی و خیلی راحت گذاشتی گوشت رو معاینه کنن چشمتم که اصلا نفهمیدی چی شد و سریع تموم شد  شنوایی که دیگه نمیخواد بری بینایی هم سال دیگه انشالله از شیرین زبونیت که هر چی بگم کم گفتم رفتیم دم در اتاق شنوایی سنجی من دیدم دو نفر توی اتاقن دم در وایستادم تا نوبتم بشه بعد تو رفتی تو برگشتی میگی مامان با یاسم بیایید تو هیچ کاری تون ندارن هیچ کاریتون نمیکنن !!!
2 اسفند 1391

اولین سوره ای که حفظ کردی !

سلام دخترم ! حدود یک هفته است داریم با هم سوره کوثر رو کار میکنیم اول من آیه ها رو میخونم بعد شما آخر آیه رو میگی بعدش کم کم بیشتر آیه رو یاد گرفتی و این طوری  میخونی: بسم الله الرحمن الرحیم انا اعطیناک کوثر صل رب ونحر ان شانه ک ابتر انشالله بتونی یه روز همه قرآن رو حفظ کنی گلم
21 آذر 1391

اولین شعری که حفظ کردی !!!

خیلی به شعر خوندن علاقه داری همیشه بهم میگی مامان بیا آواز  یا خودت از هر شعری یه تکه میخونی بخونیم به کارتون ماداگاسکار  و حیواناتش هم خیلی بی نهایت علاقه داری منم برات یه شعر ساختم با اسم شخصیتهای این فیلم و با هم می خونیم الکس و مارتی گلوریا و ملمن پنگوئن ها کجااند ؟ همین جا رو شاخه ی درخت ها چند روز پیش یهو خودت خود جوش شروع کردی به خوندن این مثلا شعر
11 آذر 1391

یاسمین

این هم آبجی کوچولوم الان 10 روزشه من خیلی دوستش دارم بهش میگم یاسی خانوم و هی تند تند میرم بهش سر میزنم و بوس میکنمش خیلی هم مواظبشم به مامانم و بابام میگم این خواهرمه و ریز ریز میخندم روز اول که آوردیمش خونه تو برگشتی به بابایی گفتی بابا اجازه بده همیشه خونمون بمونه !!! و بعد یکی دوروز کم کم به بودنش عادت کردی صبحها که از خواب بیدار میشی تندی نگاه میکنی ببینی هست یا نه ؟ بعد میگی مامان اینو نگا کن خوابیده ! یعنی هستش !!!       ...
12 آبان 1391

نازی و شعر خوندن

دیروز داشتم بهت غذا مدادم یهو برگشتی میگی : مادر مادر مادر مادرم نماز میخواند یادم اومد شعر موقع اذان شبکه پویاست داری میخونی بعد برگشتی جدی نگام میکنی میگی : مادر مادر .... بخون دیگه مامانی   پتغال من روزها یهو بر میگردی میگی پتغال من دختر گریه بکن منو نزن منو بزن منظورت دختره اینجا نشسته گریه میکنه از برای من پرتغال من ........   وقتی میگم بیا باهم شعر بخونیم شعر رو انتخاب میکینی بیشتر هم میگی آهو بعد شروع میکنی به خوندن آهویییییی دارم خشدله برار کرده داشتی اونو بستم خدا حالا چی دار دونم اهوم رو خدا پیدا کنم ...
28 مهر 1391