نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

شست و شو

چند روز پیش متوجه یه چیز بامزه شدم منتظر کارتون بودی من :مامان میخوای برات در جست و جوی نمو رو بذارم شما : نه مامان ممنون من شست و شوی نمو رو نمیخوام من : نه مامان شست و شو نه جست و جو شما : خب منم میگم شست و شو وای از اون روز هی بهت میگم بگو جست و جو میگی شست و شو برام عجیبه چون (ج ) رو خوب بلدی تلفظ کنی اما جست و جو رو نه   ...
30 خرداد 1392

این دختره ما داریم 4

دیشب من : نازنین زهرا اگه بیایی بخوابی الان قول میدم فردا ببرمت پارک نازنین زهرا : مااااااااااماااااااااان آخه من هنوز کوچیکم نمیتونم خیلی قول بدم اما یه قول میتونم بدم من : باشه عزیزم یه قول بده نازنین زهرا : ماااااااااامااااااااان الان نمیتونم بخوابم اما یه قول میتونم بدم که  فردا بیام پارک من : شما : یاسمین : (خودم باورم نمیشه خواب بود و گریه نمیکرد) بابا : (البته اگه خونه بود ) ...
7 خرداد 1392

این دختره ما داریم 3

چهارشنبه با خودم بردمت بازار کفش بخریم بعد کلی گشت و گذار یه کفش پیدا کردم رفتیم تو مغزه یه ریز به فروشنده میگی آقا مامان کفش داره برا بابا میخواهیم بهت میگم مامان بابا خودش کفش داره من کفش نیاز دارم برگشتی میگی اینا که پاتن کفش نیستن مگه ؟ میگم چرا اینا دیگه کهنه شدن برگشتی میگی برا بابام کهنه ترن ای خدا برا بابا کفش بخر من طبق معمول شما  فروشنده یاسمین کفشهای من طبق معمول احتمالا بابایی ...
28 ارديبهشت 1392

یاسمین از من یاد بگیر !!!

یک ساعت پیش آبجی داشت دارو میخورد هی سرشو میچرخوند یهو موبایل بابایی رو که داشتی باهاش بازی میکردی گذاشتی زمین میگی یاسمین از من یاد بگیر دارو تو بخور ! حالا نکته اش اینجاست که شما لب به دارو نمیزنی و فراری هستی از دارو !!!     ...
28 ارديبهشت 1392

این دختره ما داریم 2

امروز داشتم برات با حوصله و خوشحال کتاب میخوندم اولش همه گوش بودی و میشنیدی بعد حواست از صدای در کوچه پرت شد و بعد دیگه خیلی حوصله نشون ندادی و گفتی بریم عروسکام رو بیار برا اونا کتاب بخون اوردمشون شروع کردم دوباره بخونم بعد چند دقیقه میگی مامان بی زحمت دیگه ساکت شو میخوام بچه هام رو بخوابونم این من بودم این شما بودی اینم احتمالا بچه هات اینم کتاب ما ...
25 ارديبهشت 1392

این دختره ما داریم

من : نازنین زهرا میدونی چند روز دیگه روز مادره باید برام کادو بخری نازنین زهرا : چرااااااااااا ؟ من : خوب باید برام کادو بخری دیگه همه برا ماماناشون کادو میخرن نازنین زهرا : نه برا تو نمیخوام بخرم برا بابا میخرم تو رو هم کشون میکنم (میکشم ) من نازنین زهرا  و احتمالا بابایی   ...
8 ارديبهشت 1392

کوفت کنم!

نوع به کار بردن بعضی فعل ها از زبون شما دختر گلم خیلی نمکیه مثلا میگی مامان غذا پخت کن لباس شست کن چند روز پیش برا شام سیب زمینی پختم دادم شما بکوبی من نمیدونم چرا به گوشت کوب میگم گوشت کوف به شما گفتم بیا با گوشت کوف غذا درست کن شما هم برگشتی می گی دارم برا بابا غذا کوفت میکنم !نوش جان کنه!
16 دی 1391

من مهربونم !

نمی دونم چرا با موبایل یه وقتهایی این جوری میشه مطلب نمیاد ما توی هفته گذشته میرفتیم روضه خونه خاله من چون راه دور بود روز سوم من به بابا گفتم با دو تا بچه سخته نمیرم شما اومدی میگی من مهربونم ! بریم روضه (منظورت اینه من اذیت نمیکنم)
16 دی 1391