سفر نوروزی 2
سلام نازنین زهرا خانم تا یادم نرفته ادامه خاطرات سفر رو برات بنویسم
خوب شما دو تا رو خوابوندم عقب ماشین چه با مزه هم بودید
خوشحال و خندان رفتیم به سمت شیراز و چه رفتنی هیچ جایی برای موندن گیرمون نیومد بارون میبارید شما دو تا گریه میکردید و خسته بودید بابایی هم از این جا به اونجا دنبال جافرهنگیان که بی برننامه ترین جا بود و شلوغ ترین بماند مسافرخونه و هتل و هیچ جا نبود که جا داشته باشه همه جا هم نوشته بود نصب چادر ممنوع هرچند فرداش چندتایی چادر دیدیم زدن اما ما فکر کردیم نباید زد شما هم از خستگی و گرسنگی گریه میکردی بابایی بردت کباب بخرید که فروشنده آدرس یه کمپی رو بهش داد و خلاصه رفتیم کمپ نوروزی پیدا کردیم و رفتیم تو چادر اونجا بازم خدا رو شکر پتو چندتایی اورده بودم شام خوردیم و هشت و نیم شما و یاسمین خوابیدید بابایی هم ده و نیم خوابید منم هرچی پتو داشتیم زیر و روی شما انداختم و خوابم نمیبرد بارون که بند اومد باد شروع شد و چادر در حکم کولر بود تا صبح نخوابیدم همش پتوی شما سه تا رو که کنار میزدید روتون میکشیدم سرما نخورید برا خودمم نه پتو مونده بود نه بالش شما بالش من رو برداشته بودی خلاصه شبی بود برا خودش من با 4 تا چادر و یه کاپشن هنوز میلرزیدم خلاصه صبح شد و رفتم براتون آش سبزی خریدم برنج ناهار رو پختم و چای دم کردم و شما بیدار شدید صبحونه خوریدیم آماده شدیم بریم گردش
و رفتیم دروازه قرآن
و بعد رفتیم به سمت حافظیه یک ساعت توی صف بلیط بودیم
داخلشم شلوووووووووووووووووغ
میخواستیم سعدی و باغ ارم هم بریم که به خاطر خستگی شما دو تا نرفتیم
و رفتیم کمپ و ناهار خوردیم و بعد ناهار کلی تو پارک بازی کردی و بعد بردمت ایستگاه نقاشی و بعد قصر بادی که تا الانم هر جا باشه باید بری و بازی کنی بعد از ظهرم رفتیم شاه چراغ
بعد میخواستیم بریم حمام و بازار وکیل که برای اولین بار در عمرم گفتم نریم تب و لرز کرده بودم نمیتونستم راه برم بعد رفتیم شام خریدیم و خوردیم و من همه ی وسایل رو بستم و برنج ناهار فردا رو دم کردم چایی فردا رو هم دم کردم و بابایی اومد پیشتون ظرفا رو هم شستم و دوباره شما خوابیدید و من تا صبح بیدار از سرما نمیتونستم پلک بزنم 5 صبح هنوز بابا خواب بود همه وسایل رو چیدم تو ماشین و بابا رو بیدار کردم بار بندم وسایلش رو بستیم و نون و آش سبزی خریدیم و شما رو گذاشتیم تو ماشین و راه افتادیم به سمت یاسوج بهشت گمشده و آبشار مارگونم میخواستیم بریم گفتند خیلی سرده با بچه نرید خلاصه از شیراز رفتیم اما قرار گذاشتیم یه وقت خلوت و با حوصله بیاییم دوباره شیراز منم تا آفتاب بهم خورد شکر خدا خوب شدم و محو تماشای قدرت خدا چه جاهای قشنگی توی مسیر بود
از طبیعت که هرچی بگم کم گفتم برای ناهار هم یه جای خوب ایستادیم ناهار خوردیم و بعد یک سره راه افتادیم به سمت اهواز و بعد دزفول ....