نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

عاشقــــــــــ نازنینم ــــــــــــتم

سلام گل مامان بالاخره وقت کردم چنتا عکس برات بزارم عشقم     عکس بالایی برای اردیبهشته  که میخاستم زبان ثبت نامت کنم و پایینی برای آذر ماشالله چقدر بزرگ شدی تو این چند ماه گل مامان     عاشقتـــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــم   یه روز خوب که رفتیم پارک و کلی خوراکی خوردی و بعد کلاس زبان       عاشق مداد بازی هستی مدادهارو رنگهای صورتی و بنفش و قرمز و نارنجیش رو جدا کردی میگی من فقط دخترونه هاشو دوس دارم فدای تو و دخترونه هات         تولد حضرت معصو...
17 آذر 1393

این روزهای نازنین زهرا

سلام پرنسس ام نازنین خیلی دوست دارم مامان گلی نمیدونم خیلییییییی رو چجور بنویسم ک بعدها ک بزرگ شدی اندازه خیلی دوست داشتنم رو بدونی فقط بدون نمیدونم  از خیلیییییی بیشتر چه مقیاس و اندازه ایه ک بگم دوست دارم   دختر مهربونم چقدر زود داری بزرگ میشی نازنین نمیدونم تو پاداش کدوم کار خوبمی خوشحالم دارمت مهربون و با ادب و باهوش و زیبا و حرف گوش کن و شیرین زبون و... هر چی خصلت خوبه جمع شده توی وجودت دلم تنگت شد قبل خوابت  اومدی بزور آدامس جویده شدت رو گذاشتی توی دهنم مسواک زدی و گفتی موش میره تو دندونم ولی ادامسم هنوز خوشمزس بیا تو بخور بعدم به عروسکات با شیشه شیر دادی و کنارشون خوابیدی مثل یه فرشته   دختر...
1 آبان 1393

یادش بخیر

سلام گل دخترم چند روز پیش بود داشتم نگاهت میکردم با خودم گفتم این همون نازنین کوچولوی منه مامانی چقدر ماشالله بزرگ شدی چ زود بزرگ شدی عزیزم و خانوم شدی دیگه تو بغل مامانی جا نمیشی از بس ب قول خودت دراز شدی یه وقتهایی تو خیابون بهم میگی مامانی تا یاسم نیست منو بغل کن قربونت برم ک دیگه زور مامانی به بغل کردنت نمیرسه بعد بغلت میکنم تا ده به اینگلیسی میشموری و میگی بسه الان مرده میشی من بزرگ شدم بزارم پایین تا چشم بهم زدم چهارسالت هم تموم شد پنج سال پیش این روزها چقدرررررررر منتظر دیدنت بودم همش فکر میکردم چ شکلی هستی چجوریه مامان شدن چی میشه چی نمیشه و چ روزهایییییییی بود سخت و کشدار عزیزم عسهای نی نی هات رو میدیدم چقدر اولش زشت بود...
5 شهريور 1393

این روزها...

سلام دختر گلم       عزیز دل مامان  انقدر شیرین زبون شدی ک نگو شیرین زبون تر یعنی و مظلووووم خیلی مظلوم و مهربونی عزیز دلم الان ک دارم برات مینویسم پیش عمه ای دلم برات تنگ شد نفس مامان ترم یک زبانت تموم شد و خیلی خیلی عالی بودی رنگها رو یاد گرفتی حرکت ها اعداد تا پنج ک شما تا ده رو خودت میگی سلام و احوال پرسی و خداحافظی وسایل نقلیه و چنتا خوراکی عالی بودی ماشالله و همین طور شعر Apple رو نفس مامان قربونت برم ک اینقدر باهوشی از همه همکلاسیات کوچیک تری اما عالی بودی مرسی ازت مامانی آفرین از دوشنبه ترم جدیدت شروع میشه   خب چنتا شیرین زبونیات  دیشب بابا بعد ده تا قصه میگه نازنین دیگه برات قصه نمیگم تا ...
11 مرداد 1393

کلاس زبان

سلام دختر گلم بازم دیر اومدم برات بنویسم اول از همه اینکه بالاخره همت کردم و ثبت نامت کردم کلاس زبان قربونت برم با چه ذوق و شوقی رفتی اول خوب بود با بچه ها نشسته بودی و برام حرف میزدی بعد که مربی ات اومد و من اومدم بیرون از کلاس شروع کردی گریه کردن عزیزم قربون اشکات برم بعد اومدم توی کلاست پیشت با خودم گفتم چون تقریبا یکسال از همه کوچیکتری نمیشینی تو کلاس و ناراحت شدم بعد مربی تون شروع کرد صحبت کردن باهاتون به قول خانمتون نه به گریه اول کلاست نه به بعدش هیچ کسی جواب سوالای مربی رو نمیداد جز شما شعر هم که میخوند همه سایلنت بودن فقط شما  باهاش میخوندی عزیزم  که خانمتون چند بار گفت بچه ها مثل نازنین زهرا جواب بدین و کلی من...
31 خرداد 1393

دخملیا

سلام عسلم دختر گلم این چند روز حسابی مشغول شما دوتا بودم یه وقتایی واقعا کم میارم در مقابلتون یکم هرد مریض بودین و بابا هم شبا نبود خیلی بهونه میگرفتین منم هر کار میکردم گریه تو مخصوصا بند نمیومد منم آهنگ هایی که باباجون براتون دانلود کرده بود رو میزاشتم با تبلتت و شما هم میگفتی با هر آهنگ یه بازی کنیم دو سه تا شعرها رو هم حفظ کردی مثلا با شعر آقا خرگوشه گرگم به هوا میکردیم و کلی کیف میکردی البته تمام مدت رو تخت ات بودی و پایین یا به قول خودت پایون نمیومدی نخورمت دیروزم خیلی بهونه بیرون رفتن رو میگرفتی اونم ساعت دو ظهر توی اوج گرما منم یهویی جو گرفتم و وسایل بادی اتون رو بعد دو سه سال رو کردم و شکر خدا چن ساعتی مشغول شدین بابا...
11 خرداد 1393