جگر مامان دیگه بلد شدی با نی آب بخوری !
سلام دختر قشنگم این آخر هفته هم گذشت امروز کلی شیطونی کردی و مامانی و بابایی رو بیشتر از قبل عاشق خودت کردی دختر بلا امروز میخواستم ظرف بشورم و هی بهونه میگرفتی بیایی پیشم منم دیدم دیگه چاره ندارم رو ظرفشویی پارچه انداختم سردت نشه شلوارت رو در آوردن نشوندمت پیش خودم بهت به و فضولی دادم تا ظرف بشورم یکمی خوب بودی ولی بعد از خجالت منو قاشق چنگالها در آومدی
بعد بابایی بیدار شد ما رو برد ددر و رفتیم پیراشکی با هات داگ خوردیم و برا شما آب میوه (به قول دایی آب نیوه ) خریدیم رفتیم پارک دورشهر نشستیم خوردیم و به شما از خمیر پیراشکی با نکتار میوه دادم اول ریختم تو لیوان بعد دیدم خیلی فضولی میکنی برا همین دادم دستت و نی رو گذاشتم تو دهن کوچولوی نازت و چند بار جعبه آب میوه رو فشار دادم از مزش خوشت اومد و تلاش کردی با مکیدن دوباره به به بخوری و موفق شدی ماشالله هزار ماشالله به فرشته مامان