نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

نازنین خانم خیاط باشی

سلام نازنینی این روزها من دارم خیاطی میکنم شما هم تندی میایی میگی قیچی بده پاره بعدم لباس و هرچی دم دستت باشه میزنی به قیچی که مثلا پاره اش کنی   چرخ خیاطی هم که میارم مال خودتم میارم میایی میگی منه یعنی مال منه و پاتو میزاری رو پدال می ری که میری   متر رو هم نمیدونم چه جوری از درازاش به دو نصفه کردی به سوزن هم میگی آمپول ! اصلا هم نمیترسی و میخواهی دستت بگیری ...
2 تير 1391

نازنین زهرا شیطون بلا

عروسک خانم جدیدا میری کتابهاتو میاری میذاری جلوم میگی بوقون (بخون ) وقتی یک خط خوندم میگی بوپوس (بپرس ) تا من ازت اسم ها رو بپرسم تو نشونم بدی 99 درصدم درست میگی ماشالله   امروز تلفن زنگ زد شما روی میز نشسته بودی منم پای کامپیوتر تا اومدم گوشی ر بردارم تندی گوشی رو برداشتی  و با داد  گفتی :بنه ؟ (بله ) طرفم ترسید قطع کرد !!!   امروز برات صبحونه ات رو آماده کردم یک تکه نون و مربا بهت داد بزور بهم فهموندی یکی دیگه هم میخواهی منم برات یکی دیگه درست کردم دادم دستت روتو برگردوندی سمت جایی که بابا میخوابه گفتی بابا ام (بخور) یهو دیدی بابا سر کاره و کلی خورد تو ذوقت عزیزم که اینقدر مهربونی !
16 خرداد 1391

بوقون

چند وقته کتابهات رو میاری دمر میخوابی روی زمین به خودت میگی بوقونم (بخونم ) و شروع میکنی به خوندن یا به من و بابایی میگی بوقون و برات میخونیم خوندنم به این صورته که نباید متن کتاب رو بخونیم یا باید به صفحه مورد نظرت بریم که از اول کتاب هی میگی بعدی یعنی صفحه بعدی یا اینکه باید اسم حیوانات رو ازت بپرسیم تا خوندن به حساب بیاد  جیگرم   ...
12 خرداد 1391

نازنین زهرا و کارهای خطرناک !!!

  این روزها تا حواسمون بهت نباشه با همچین صحنه هایی مواجه میشیم چند روزه این جوری از صندلی کامپیوتر میری بالا دیروزم میخواستم ببرمت بیرون گذاشتمت توی راه پله پیش کالسکت وقتی اومدم دیدم تا سینه خودتو کشیدی بالا سر و سینت تو کالسکه است پاهات توی هوا با اینکه به سختی افتاده بودی ولی دست از تلاش بر نمیداشتی قربونت برم این کارها تنهایی خیلی خطرناکند             ...
24 ارديبهشت 1391

عاشقتم عاشق عاشق عاشق عاشق عاشقتم عاشق خنده ها و اداهاتم

چند روز پیش که قرار بود دوستهای مامانی بیان خونمون مامانی داشت تند تند دیوارهارو تمیز میکرد منم اومدم ازش یک دستمال گرفتم تند تند دیوارهارو تمیز کنم مامانی رفت تو آشپزخونه از دور دید من چقدر تند تند و بی وقفه دارم به دیوار دستمال میکشم بعد که اومد دید من دارم نقاشی میکشم اونم با نیش بازم کلی بوسم کرد و بخلم کرد و منم براش ژست گرفتم اونم ازم عکس گرفت     وایییییییییییی وایییییییییییی که چقدر عاشق این عکستم فندق مامان قربون دندونهای خرگوشیت   ...
27 فروردين 1391

شیطونی های شیرین گلم

یاد گرفتی میدوی دور خودت چرخ میزنی تا میخوام برم توی آشپزخونه مییایی با یه ژست نازی میگی ببل که بغلت کنم بوسم میکنی با نی نی هات بازی میکنی به عروسکن ممه میدی با سرویس چایی خوریت بازی میکنی با دوتا انگشت کوچولوت قند در میاری و با قوری به قول خودت داغ میریزی تو فنجون    کمک مامانی میکنی سفره میاری تا غذا تموم میشه میدویی قاشق چنگالها رو میریزی توی ظرف شوری   بابایی برات چرخ خیاطی گرفته خیلی دوستش داری باهاش بازی میکنی   یه خونه کوچولو هم برات گرفتیم یه وقتهایی سعی میکنی بری توش بشینی !!!   تا کامپیوتر روشن میشه به زور دستت رو میرسونی دکمه دی وی دی درایور رو میزنی و  هرچی بتونی سی دی و دی وی دی توش...
27 فروردين 1391

نزن نزن نزن

جیگر مامانی هیچ وقت من و بابایی فکر نمیکردیم اینقدر حواست به بابایی جمع باشه و این جوری دوستش داشته باشی میدونستیم خیلی بابایی رو دوست داری ولی این خیلی جلوتر از سنت بود گلم   دیشب بابایی خوابیده بود امیر عباس پسر عمه سعیده داشت باهاش بازی میکرد و میپرید و میزدش شما یکی دوبار مثل امیر عباس کردی و بعد در یک اقدام کاملا خودجوش با دو تا دستت شکم امیر عباس رو فشار میدادی هلش میدادی عقب  و میگفتی نزن نزن نزن بعد پریدی رو شکم بابایی و از هیجان کاری که کردی کلی گریه کردی قربونت برم قشنگ حریف امیر عباس که 4 سال ازت بزرگتره شدی منو و بابایی کیف کردیم از این همه عشق به بابایی ...
3 فروردين 1391