نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

شب خوش خانم خانما

    دیگه تا صدای بابایی در نیومده باید کامپیوتر رو تحویلش بدم کم کم هم خوابم گرفته شب خوش خوابهای خوب ببینی بوووووس     ...
26 ارديبهشت 1390

نی نی گلم هزار ماشالله

  چهار دست و پا رفتن نازنین زهرای هشت ماه و نیمه دخمل مامانی و بابایی الهی قربونت بریم تبریک تبریک تو بالاخره بعد یه عالمه تلاش موفق شدی چهار دست و پا بری قربون دست و پاهات عزیزترینمون ایشالله دانشگاه رفتنت عروسیت نی نی هات و خوشبختیت   رو ببینیم فدای تو بشیم جیگمل ما تو این هشت ماه و دوازده روز تمام لحظه هامون رو پر کردی انشالله همیشه سالم و شاد باشی یه دنیا بووووووووووس برای خانم طلا . ...
26 ارديبهشت 1390

فنج مامان

امروز جمعه بود بابایی قرار بود ما رو ببره گردش که نشد  و امروز شما رفتی حمام لحظه ای ننشستی همش دستت رو به گوشه وانت گرفته بودی وایستاده بودی ماهی کوچولو  یه بارم افتادی تو وانت با اینکه خیلی آب نداشت حسابی ترسوندیم فینگیلی ولی دیدم محکم دستت رو به دو طرف وان گرفتی که خیلی از اینکارت خوشم اومد آخه دخمل من اصلا نباید بی عرضه و دست پا جلفتی باشه مفهوم شد ؟؟ اگه تو بابات بذارید من چیزی بنویسم همش سر و صدا می کنید و بابا میگه مامانی ببینش شیطونها راستی داربم برات یه آلبوم درست می کنیم تا عکسهای خوشمل تو برات تو وبلاگت بذاریم فعلا هم داری یه جوری که هم سینه خیزه هم بل رفتنه خودت رو به مامانی میرسونی جوجه جون ساعت یک نصفه شبه لالا کن ...
24 ارديبهشت 1390

ادامه بازیهای انگشتی

باغی بود که توی اون 4تا مرغ و خروس لونه داشتند یه روز... اولی گفت :ما جوجه ایم جیک و جیک وجیک دومی گفت :نوک میزنیم به دانه ها تیک و تیک و تیک سومی گفت :منم منم مادرتون قدقدو قدقدا کرد چهارمی گفت :من پدرم قوقولی قو قو صدا کرد انگشت شصت زوزهکشید گفت من گنده گرگم همه تونو یه جا میبرم توی شکم بزرگم چهارتایی ریختن سرش هزارتا نوک باهم زدن بر سر و کول و کمرش توی یک محله قدیمی بازارچه ای بود توی بازارچه چندتا دکان بود یه روز صاحب دکانها باهم حرف میزدند : اولی گفت: زر زر و زر من زرگرم گوشواره طلا دارم دومی گفت :جیلیز و ویلیز من آشپزم غذاهای خوب میپزم سومی گفت من نجارم تلق و تولوق صندلی و تخت و کمد چهارمی گفت :من ن...
24 ارديبهشت 1390