نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 22 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

ادامه بازیهای انگشتی

1390/2/24 15:36
نویسنده : مامانی
2,115 بازدید
اشتراک گذاری

عروسکهای نمایشی

باغی بود که توی اون 4تا مرغ و خروس لونه داشتند یه روز...

اولی گفت :ما جوجه ایم جیک و جیک وجیک

دومی گفت :نوک میزنیم به دانه ها تیک و تیک و تیک

سومی گفت :منم منم مادرتون قدقدو قدقدا کرد

چهارمی گفت :من پدرم قوقولی قو قو صدا کرد

انگشت شصت زوزهکشید گفت من گنده گرگم

همه تونو یه جا میبرم توی شکم بزرگم

چهارتایی ریختن سرش هزارتا نوک باهم زدن

بر سر و کول و کمرش

1

توی یک محله قدیمی بازارچه ای بود توی بازارچه چندتا دکان بود یه روز صاحب دکانها باهم حرف میزدند :

اولی گفت: زر زر و زر من زرگرم گوشواره طلا دارم

دومی گفت :جیلیز و ویلیز من آشپزم

غذاهای خوب میپزم

سومی گفت من نجارم تلق و تولوق

صندلی و تخت و کمد

چهارمی گفت :من نانوا هستم گر و گر و گر نان میپزم ببر و بخور

پنجمی گفت:من روی میز میشینم

گوشواره رو میبینم نان میخورم غذا میخورم

تنهای تنها میخورم

2

 

یکی یکی بود

برادرشو صدا کرد

دوتا شدند سومی سر برآورد

سومی چه کار کرد ؟

به فکر بازی افتاد

چهارمی خودشو توی بازی جا داد

پنجمی گفت :دو تیم شدید دوتایی

توپ قشنگ کجایی

من این این وسط  سوت میزنم

داور بازیتون منم

3

این یکی گندم میکاره

کاری بجز این نداره

این یکی آسیابونه

گندم هارو آرد میکنه

این آقا هم خمیر گیره

چونه برامون میگیره

این شاطره نان میپزه

نان های خوب و خوشمزه

کپلو میره نان میخره

به خونشون نان میبره

میخوره نان رو با غذا

شکر میکنه شکر خدا

4

شما میتونید مجموعه کامل این اشعار و بازیها رو در کتاب فکر کنم بازیهای انگشتی آقای مصطفی رحماندوست ببینید

چند تا شعر دیگه هم هست که انشالله بعدا میذارمشون.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)