فنج مامان
امروز جمعه بود بابایی قرار بود ما رو ببره گردش که نشد و امروز شما رفتی حمام لحظه ای ننشستی همش دستت رو به گوشه وانت گرفته بودی وایستاده بودی ماهی کوچولو یه بارم افتادی تو وانت با اینکه خیلی آب نداشت حسابی ترسوندیم فینگیلی ولی دیدم محکم دستت رو به دو طرف وان گرفتی که خیلی از اینکارت خوشم اومد آخه دخمل من اصلا نباید بی عرضه و دست پا جلفتی باشه مفهوم شد ؟؟اگه تو بابات بذارید من چیزی بنویسم همش سر و صدا می کنید و بابا میگه مامانی ببینش شیطونها راستی داربم برات یه آلبوم درست می کنیم تا عکسهای خوشمل تو برات تو وبلاگت بذاریم
فعلا هم داری یه جوری که هم سینه خیزه هم بل رفتنه خودت رو به مامانی میرسونی جوجه جون ساعت یک نصفه شبه لالا کن
راستی امروز بابا ما رو با موتور برد ددر اولش تو وسط مون وایستاده بودی و موهای بابا رو میکشیدی بعد رفتیم بستنی خوردیم و تو رو یه دقیقه دادم به بابا دیگه جا خوش کردی جلو موتور و اصلا عقب نیومدی شیطون دیگه ما رو تحویل نمی گیری نه ؟حالا دفعه دیگه با ماشین میری دده که حسابت رسیده بشه بعله فنجک خاموم اینم یه عکس از نی نی هات تو رو خدا بخواب خوابم میاد مامان جون