اندر توهم بستنی
حدود یک ساعت پیش شما و آبجی رو به هزار مکافات خوابوندم بعد دایی بابا زنگ زد به گوشی باباجون باباجونم اومد دم درحیاط و با صدای خیلی بلند باهاشون حرف میزد اول یاسی بیدار شد و بعد شما خیلی ناراحت شدم آخه نزدیک یکساعت تلاش کردم بخوابید بعد پاشدی میگی مامان انگار باباجون داره صدام میکنه ببرم برام بستنی بخره میگم مامان خواب دیدی دوباره بخواب تو خواب برات میخره بخور بعد دوقیقه چشمات رو باز کردی میگی مامان میگم جونم میگی باباجون از خوابم رفته میخوای خودت بری برام بخری بدی ببرم تو خواب بخورم تو اوج ناراحتی خنده رو به لبم اوموردی ورجک طلایی من
بعد آبجی رو خوابوندم باباجون رفت تو کوچه وقتی اود تو پرده رو محکم کشید دوباره یاسمین بیدار شد اشکم دراومد دیگه برگشتی میگی مامان باباجون رفته برام بستنی بخره غصه نخور اگه آبجی بیدار شد باباجون برا من رفته بود کوچه
قربونت برم الهی فردا برات بستنی خوشمزه میخرم بخوری کیف کنی نفسم