این روزهای نازنین زهرای گلم
سلام دختر گلم
این روزها داری بزرگ شدنت رو نشون میدی خودت با اسباب بازیهات به تنهایی بازی میکنی هر چند خیلی خوشحال میشی من و مخصوصا بابایی بیاییم باهات بازی کنیم
اسباب بازی های محبوبت شرک و فیونا و به قول خودت خره هستند یه شامپو با طرح شرک هم برات خریدیم که یه وقتهای میبینم میشینی رو صندلی ات بغلش میکنی و بوسش میکنی باهاش حرف میزنی
وقتی یه چیزی رو در موردت به کس دیگه ای میگم دعوام میکنی میگی هیچی نگو یا وقتی توی بازی ات هستی و بر میگردی میبینی من دارم نگاهت میکنم میگی ا برو بخواب نگام نکن ! و خجالت میکشی
دیگه کارتون دیدنت کم شده اما بازم دوست داری ببینی و منم از این علاقه ات به کارتون برای مسواک زدنت استفاده میکنم تا چند وقت پیش خوب مسواک میزدی اما چند وقت بود با گریه برات مسواک میزدم تا چند شب پیش خوابوندمت توی بغلم اومدی گریه کنی منم گفت وای نگاه کنید وودی و باز توی دهنته ا این طرفم شرک و فیونا خلاصه چشم نکنم دیگه راحت میذاری برات مسواک کنم و مسواک زدن برات یه بازی دلچسب و پر خنده شده الهی شکر !
یه وقتهای هم یه حرفهای قلمبه سلمبه میزنی من شاخ در میارم مثلا چند روز پیش هی میگفتی دوست عزیز این انگشت شصتمه !!!
رفته بودیم برای یاسمین چند دست لباس و وسیله بخریم برا تو هم چند تا چیز کوچولو خریدیم هی لباسهای یاسی رو یریزی وسط نگاهشون میکنی و میگی مرسی
رنگهای جدیدی هم یاد گرفتی و از دنیای آبی داری بیرون میایی : صورتی و سفید و سبز
وقتی ما به پشتی تکیه میدیم میایی میگی درو باز کن یعنی از پشتی فاصله بگیر من رد شم یه وقتهایی هم میایی میشینی پشتمون میگی درو ببند !
روزها روی صندلی میشنی میگی الان بابا رو میخوام هرچی میگم بابا سر کاره میگی نه من میگم بابا رو میخوام !
گوشی موبایل رو میگیری دستت میگی جانم چشم میخرم (ادای بابایی رو در میاری )
وقتی بهت میگم چه خبر میگی سلامتی خودتم روزی ده بار ازم میپرسی چه خبر ؟
دیروز میگی من نازنینم میگم آره میگی اسم تو چیه ؟ میگم نرجس سادات میگی بابایی چی ؟ میگم سعید تو هم با ذوق میگی آره