نازنین زهرا و حرفهای جدید
سلام دختر قشنگم رفتم توی وب یکی از دوستا چند تا عکس از زلزله آذربایجان گذاشته بود خیلی حالم بد شد خیلی زیاد گفتم بیام چند خط برات بنویسم حالم عوض بشه
الان یک و ده دقیقه ی ظهره شما هنوز خوابی !!! شبا تا 2 و 3 بیداری روزم تا 1 و 2 خواب
چیزهای جدید که زیاد بلد شدی و حسابی شیطون شدی و بینهایت بمن وابسته شدی یعنی نمیتونم تکون بخورم یا تو بغلمی یا رو پامی یا داری دنبالم گریه میکنی یه وقتهایی خسته میشم حسابی
میتوشمت
دیروز فیلم قلاده های طلا رو میدیدیم بعد که تموم شد تفنگ اسباب بازی ات رو برداشتی برعکس گرفتی سمت من میگی میتوشمت (میکشمت ) منم متعجب نگاهت کردم میگم اگه منو بکشی چی میشه گفتی مرده میشی گفتم اگر مرده بشم چی میشه گفتی برو تو اتاق نیستی ( منظورت اینه که مثل این که توی اتاق باشی دیگه توی هال نیستی وقتی هم بمیری دیگه نیستی )
بخوابیدم
روزها میری یه پشتی رو میندازی روش یه متکا کوچولو میذاری یه روسری دستمال کاغذی چیزی رو میندازی روت میگی بخوابیدم بعد چشمات رو باز میکنی میگی صبح بخیر بدار شدم (بیدار شدم ) من روزها که بیدار میشی بهت میگم سلام صبح بخیر خوب خوابیدی خوابهای خوب دیدی یه روز تو خواب خواب شرک دیدی دیگه فکر میکنی همیشه باید تو خواب شرک ببینی وقتی میگم خواب دیدی میگی شرک ندیدم با کلی تاسف چند روز چیشم خواب تینکربل رو دیده بودی از خواب بیدار شدی میکگی شرک ندیدم تینکربل دیدم
دورش
قبلا به همه خورش ها میگفتی دورش اما حالا فقط قورمه سبزی رو خورش میدونی چند روز پیش قورمه سبزی درست کردم همین که بوش بلند شد پا شدی گفتی مامان ام داری ؟ گفتم چی میخواهی گفتی ام دورش منم قیمه تو یخچال داشتیم برات آوردم گفتی نه دورش و شروع کردی دماغت رو نشونم دادی یعنی بوش میاد تا این خورش آماده بشه کلی بچم منتظر شد کلا تو خورش ها قورمه سبزی و فسنجون رو خیلی دوست داری مثل من و خانواده مامان جون (مامان من ) قیمه خیلی دوست نداری اصلا بگم نمیخوری دروغ نگفتم ولی برعکس خانواده بابایی تا چند ماه پیش هر دفعه میرفتیم خونشون قیمه داشتند و من واقعا از قیمه بدم میاد دیگه از بعد عید که من خیلی گفتم از قیمه بدم میاد قیمه درست میکنن ولی کمتر و تو هم راحت شدی از قیمه !!! مرغم مزه اش رو تشخیص میدی ولی نمیتونی خوب بخوری