Banana

سلام قنده عسلم خانم خوشگلم الهی برات بمیرم مامانی هنوز کامل سرما خوردگیت خوب نشده دوباره عود کرده قراره فردا صبح ببرمت دکتر عزیزم یه سرفه هایی میکنی که الهی مادرت بمیره تبم داری دیشب تا صبح هم هذیون میگفتی و گریه میکردی الهی مامان زود زود خوب بشی نفسم خیلی میخوامت عزیزم

خوب حالا خبرهای خوب خوب

اول اینکه یاد گرفتی حرف ها رو تکرار کنی مثلا آقاجون با نوت بوکش عکس اسب برات گذاشته بود پشت سر هم میگفتی اسپ اسپ بنده خدا هی برات عکس میذاشت(این هفته ددی شب کار بود بالا یی ها هم نبودند ما رفتیم خونه آقاجون اینا ) دیگه کار هرشبت بود که برات اسپ بذاره ببینی کارتونم که برات میذاشت با تحکم میگفتی دادا ماه یعنی خاله و دایی بیان با هم ببینید .

امشبم بردمت حمام تا رفتیم تو گفتی بان یعنی وان

بابایی بران مجموعه کارتون های LG رو گرفتی یکیش اسمش Banana  هست تا میاد میگی Banana دیگه به موزم که میبینی میگی Banana 

امروزم ناهار خونه آقاجون بودیم شما هی میگفتی ام گفتم بذار مرغ بپزه بهت بدم البته سوپ برا شما درست کرده بودیم ولی نمیخوردی شما هم یاد گرفتی به مرغ ها اشاره میکردی می گفتی مغ

صبح میخواستم بهت شربت بدم نمیخوردی بزور اومدم بهت بدم دایی سرم داد زد ول کن بچه رو کشتی ولش کن (دایی 13 سالشه و خیلی تورو دوست داره همین طور خاله مرضون که 9 سالشه ) منم هنگ کرده بودم گفتم داره خفه میشه شربت نمیخوره گفت خوب بریز تو لیوان با یکم آب بهش بده منم یادم اومد همیشه همین کارو میکردم ولی الان هنگ کردم این کارو کردم از صبح سه بار شربت خوردی انشالله که بهتر بشی

امروز از شیش و نیم بیدار بودی تا سه دیگه سه تا شیش با هم خوابییدیم و الانم قربونت برم بدون اینکه غذا بخوری لالا کردی خوب بخوابی خواب برات از همه چیز بهتره بابایی برات آیه الکرسی خوند منم آیه نور رو خوندم که انسشالله تبت قطع بشه خیلی دوست دارم