ما دوباره رفتیم گردش
امروز بابایی مهربون زحمت کشید ما رو برد گردش یکی از روستا های اطراف قم به اسم قباد بزن و رفتیم
مزرعه دوست بابایی جای همه خاله ها و نی نی هاشون خالی بود خیلی بمون خوش گذشت دست بابایی هم درد نکنه واقعا خوب بود و بنده خدا کلی زحمت کشید صبح مامانی تند تند توی آشپزخونه داشت وسایل رو آماده میکرد که یکدفعه دید دخمل بلا بیداره و داره تور پشه
بندش رو مینده رو خودش مامانی هم دوید تا این شیطون بلا رو نجات بده بعد دست و صورت خانم
کوشولو رو شست و موهای نازش رو شونه زد و لباسهاشم عوض کرد و بابایی هم دیگه بیدار شد و
کمکمون کرد وسایلا رو گذاشت تو ماشین و ماهم رفتیم و بابایی برامون کلی خوراکی خرید و بعد نازگل
خانمم توی ماشین فرنیش رو خورد و تا اونجا انواع و اقسام شیطونی ها رو انجام داد خلاصه رسیدیم مزرعه و دوست بابایی بردمون کنار یه استخر بزرگ زیر سایه درختهای گردو عجب جایی بود نازگل خانم هم دوست داشت چهار دست و پا بره و مامانی همش با یه دستش لباس نازنین رو گرفته بود بعد مامانی و بابایی با نظارت نازنین زهرا ناهار رو آماده کردند و نازنین زهرا خانم سوپش رو کمی
خورد و میخواست شیرجه بزنه تو سفره که هرچی از غذا دستش میدادیم آخرش یه تکه دیگه رو هدف میگرفت و شیرجه من با یه دستم حاج خانم رو گرفته بودم و اون مشغول حمله به سفره . بعد
ناهار تا بابایی با دوستش حرف میزد ما رفتیم گردش و مامانی شکمو یه گردو نرسیده گاز زد که تا همین
الان گلو زبونش میسوزه و از رو نرفت ی چاقاله سفت رو گاز زد که دندونش درد گرفت و نازگل خانمم گریه
کرد که منم از اینا میخوام بعد که اومدیم دوست بابا رفت وآب مزرعه رو باز کردند ما هم جامون رو
انداختیم کنار جوب آب و بعد کمی نشستیم و دیگه نازنین خسته بود اومدیم خونه خلاصه که حسابی خوش گذشت . بابایی این گل قشنگ هدیه به تو دستت درد نکنه
اینم عکسهای امروز
مزرعه دوست بابا
من تازه رسیدم الان دست به کار میشم
دیدید گفتم فضولی ها شروع شد
من همچنان از رو نمیرم
خودتون چایی میخورید به من نمیدید منم خودم میخورم
مامان ولم کن برم آب بازی
من همش چشمم دنبال آبه
مامان تو رو خدا گول بخور
اصلا من خستم بریم خونه
اگه نمیاید من برم