چشم مامان کو ؟
سلام دختر مهربونم عزیز مامانی میدونی خیلی دوست دارم گل دخترم این روزها کم کم دارم متوجه میشم چقدر میفهمی و چقدر بزرگ شدی ماشالله .
خانم طلای مامان دیگه هرچی بهت میگیم میفهمی هر چند افتخار نمی دی حرف بزنی بجز چند کلمه : به غذا و خوراکی میگی *ام* به در رو باز کن حالا در هرچی می گی *د* با فتحه به بابایی میگی *با * به من میگی *مام * میگیم گربه چی میگه میگی *ممم* میگم گل مامان کیه میگی :*مم مم* تازگی ها سقم میزنی وقتی هم کار بدی میکنی من دعوات میکنم میایی جلوم وای میاستی و غش میکنی از خنده و همین جوری زل میزنی توی چشام و هی میخندی ماشالله به تو
جملات دستوری و خواهشی رو خیلی زود انجام میدی مخصوصا اگر بهت بگیم یه چیزی رو برو برامون بیار
یادش بخیر مشهد یه یخچال کوچولویی بود یکم ازت بلند تر یه روز اتفاقی درشو باز کردی و یاد گرفتی چه جوری میشه درشو باز کرد دیگه بابا میگفت نازنین زهرا برو آب بیار میرفتی بطری آب معدنی رو میاوردی میگفتیم نوشابه یا دوغ بیار دقیقا همون رو که میخواستیم می آوردی قربون دستهای کوچولوت برم ماشالله بهت مامانی
دیگه اینکه وقتی چیز سنگینی رو نمی تونی برداری مثل شیشه آب که پر باشه یا عروسک بزرگات یا بالش ها یه گوشه اش رو می گیری و کلی زور میزنی تا قرمز شی بعد که من یا بابایی میآییم برش داریم با اینکه دستت چیزی نیست دولا می شی زور میزنی انگار داری بلندش میکنی قربونت برم هزار ماشالله به گل دخترم
چند شب پیش حدود یک ربع با مژه های من بازی میکردی و دست به چشمم میزدی خیلی برات عجیب و تازه بود منم بهت یاد دادم این چشم مامانیه و هزار ماشالله بهت زودی یاد گرفتی حالا میگم چشم مامان کو تو هم سریع دستت رو میکنی تو چشمم !!!