پیشرفتهای فرشته مامان
سلام طلای مامان امروز یک هفته از یکسالگیت میگذره و من نمی دونم چرا با یه چشم دیگه بهت نگاه میکنم احساس میکنم دقتت بیشتر شده و حساس تر و با هوش تر شدی ماشالله
خدایا شکرت که دخمل به این گلی رو به ما دادی
حالا بریم سراغ کارهای جدیدت
اول اینکه عروسک های دختر رو میشناسی و بیشتر از بقیه عروسک ها باهاشون بازی میکنی دیروز توی خونت برده بودیشون و دو سه بار دیدم که دولا میشی و میبوسیشون
دوم اینکه دیگه میتونی دستت رو روی شونم بذاری و یه پاتو بیاری بالا جوراب یا کفش بپوشی و تعادلت رو حفظ کنی ماشالله
سوم اینکه ماشالله بزرگ شدی دو تا کتونی سفید صورتی و سفید آبی ات و کلاه لبه دارهات برات تنگ و کوچیک شدند مامانی
چهارم میدونی تلویزیون چیه و کدومه و میگم تلویزیون رو روشن کنم خوشحال میشی و نگاه تلویزیون میکنی و یا اینکه بهش اشاره میکنی
پنجم وقتی میگم برم برات به بیارم به آشپزخونه اشاره می کنی و میگی از کجا برات به بیارم جای هله هوله ها رو هم یاد گرفتی و هر وقت گشنت میشه بهشون اشاره میکنی
ششم دیگه منو مامان صدا میکنی الهی فدای لبات بشم قربونت برم وقتی می گی مامان یه حس عالی و خوبی بهم دست میده به بابایی هم میگی *باء* به غذا میگی *ام*