نی نی تاتی !
سلام گل دخترم
یه ساعته آپم گفتم چیزی برا نوشتن ندارم اومدم خاموش کنم یادم اومد چه چیزی هم دارم برا گفتن بعله ماشالله هزار ماشالله دیگه راه افتادی مامانی دیشب داشتم فیلم میدیدم باهم بازی هم میکردیم همیشه برا تمرین میذارم بایستی و بهت میگم ماشالله ماشالله دیگه فکر میکنی هر وقت من بگم ماشالله ماشالله باید بایستی دیشب داشتیم همین بازی ایستادن رو انجام میدادیم که یکم فاصله ام رو ازت بیشتر کردم قبلا یه قدم رفته بودی ولی خودت رو پرت میکردی دیشب یهو دیدم سه چهار قدم به صورت دویدن آمدی و پریدی تو بغلم اینقدر ذوق کرده بودی و من ذوق کردم که یه عالمه با هم خندیدیم و بعد تعداد قدم ها رو به تقریبا ده قدم رسوندیم و زنگ زدیم به بابا و گفتیم بهش یه عالمه خندید و شما هم خسته شدی اومدی تو آشپزخونه با هم شام رو آماده کنیم که تا بابا بیاد ماشالله بهت به تکه هندونه رو تکه تکه های کوشولو کردم بهت دادم خوردی حالا بابایی با کلی ذوق اومده بهت میگه بیا تاتی کن ماشالله ماشالله کن شما هی دستتات رو به هم میزنی و سرت رو می انداختی پایین خجالت میکشدی قربونت بشم بعد برا بابایی تاتی کردی بابا رو سر ذوق آوردی خلاصه راه رفتنم یاد گرفتی ماشالله ولی امروز صبح یادت رفته بود و بعد چند بار تمرین تاتی کردی
الانم لالایی عصری بریم با خاله ناهید و عمه سمیرا بازار و حرم و گردش دوست دارم مامانی عزیزم