روز کم شانسی ما
سلام دختر مامانی عزیز دلم این چندر روز حسابی سرم شلوغ بود و شما از سر دندون در آوردنت حسابی غرغر کردی و نذاشتی مامان به هیچ کاری درست و حسابی برسه مامانی اون روز که رفتیم عروسی از صبح بد شانسی آوردیم اول شما دستت رو کردی تو کاسه فرنی و دستت کمی سوخت بعد گردنبند منو پاره کردی غروبم گوشوارم رو شکستی بعد موقع رفتن به عروسی رفتیم دنبال مامان جون اینا که ماشین خورد به تیر چراغ برق و بابایی 30 هزار تومن فرداش پیاده شد و خرج ماشین کرد بعد موقع پیاده شدن گوشه چشم مامان دوبار محکم خورد به تیزی و در ماشین و چشمم زخم شد و فرداش هم دیدم گوشه انگشت کوچولوت زخم شده و خلاصه روز بدی بود و عروسی هم بد نبود شما کلی نی نای نی نای کردی و دس دسی کردی و به به خوردی فقط موقع شام یکم بد اخلاق شدی که دیگه خسته شده بودی گل دخترم ایشالله عروسی خودت مامانی چقدر دوست دارم خودت بگو که بینهایت همه این ضرر ها فدای سرت فدای یه تار موت به خدا همون موقع که در ماشین کوبیدهمیشد به چشمم هی تو دلم میگفتم خدا رو شکر به نازگلم نخورد عزیزم فدای لبخند قشنگت قربونت برم الهیییییییییییی دوست دارم مثل همیشه ولی بیشتر از گذشته یه بوس آبدار به اون لپ قشنگت