دختر مهربونم مامانی رو ببخش !( درددل مادرانه همسرانه )
سلام گلم مامانی به خدا نمی خوام اینجور بشه ولی میشه نمی دونم چرا زودی ناراحت میشم و یه ذره باهات بد حرف میزنم سعی میکنم دعوات نکنم ولی باور کن به خاطر خودته جگرم
چند شب پیش به زور بهت دارو دادم با گریه خوردی حالا از دارو میترسی قبلشم نمی خوردی ولی بدت می اومد اما با این ندونم کاری من از شربت میترسی اگه بدونی چه حالیم یه نیم ساعت پیش وقت شربتت بود با یه عالمه کلک اومدم بهت بدم که تو فهمیدی دوییدی سمت بابا که خواب بود دیدی بابا خوابه سر جات وایستادی تو چشام نگاه می کردی و پلک نمی زدی و گریه میکردی واقعا تو چشات ترس بود چشات میگفت *تو رو خدا ولم کن نمی خوام بخورم*
دارم دیوونه میشم من خیلی احمقم میدونم وقتی گریه میکردی نباید به زور بهت دارو میدادم که الان ازش بترسی ولی مامانی اون موقعم به خاطر خودت بود سرما خوردگیت داره بدتر میشه عزیزم نمی دونم دیگه حتی قطره آهنم نمی خوری دیوونه شدم بابایی هم که یا سر کاره یا خوابه یا پای کامپیوتر یه وقتهایی واقعا احساس تنهایی میکنم وقتی تو هم نق میزنی دیگه واقعا کلافه میشم
باورت میشه چقدر سخت به کارام می رسم به خدا از اول هفته ساعت 6و 30 دقیقه صبح بیدار شدم تا یکم خونه سر و سامان گرفته یعنی از دیگه تقریبا 7 صبح سر پام تا ناهار بعد ناهارم تا همون 11 یا 12 که میخوابی یه وقتهایی چند ساعت میگذره حتی نمی شه یکم دراز بکشمیا حتی بی دغدغه بشینم دوست دارم بابایی یکم کمکم کنه تو کمتر نق بزنی خوب غذا بخوری به کارام برسم وقت برا خودم داشته باشم از صبح تا الان که ساعت داره 3 میشه وقت نکردم موهامو درست شونه کنم باورت میشه همین جوری صافشون کردم بستم پشت سرم الان که ساعت سه شده شما خوابید منم گرسنمه ناهارم نخوردیم یکم بهت سوپ دادم خوردی ولی خیلی کم داری بیدار میشی برم به کارام برسم خدا حافظ مامانی استراحت 5 دقیقه ای ام تمم شد بای بای دوست دارم عزیزم
راستی با اینکه وقتم خیلی کمه و به هیچ کاری نمی رسم استراحتم ندارم بیشتر کارارو هم خودم انجام میدم و ددی خیلی کمکم نمی کنه ولی راضیییییییییییییه راضیییییییییییییییییی ام تو مال من باش سالم باش بخند من راضیم هم تو هم بابا سعید مهربون تقصیر خودش نیست عادت نداره کارشم سخته ولی منم توقع هایی دارم دیگه عیب نداره شما ها سالم باشید خوشحال باشید من همه کارهاتونم میکنم بووووووووووس بوووووووووووس