نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

نازنین زهرا و ماجراهای بد در یک روز خوب

1390/7/1 23:25
نویسنده : مامانی
873 بازدید
اشتراک گذاری

سلام قند عسلم مامان دور سرت بگرده امان از چشم زخم و این همسایه های بدجنس  نظر تنگ میدونی مامانی شاید در آینده به این چیزها بخندی ولی من معتقدم و در قرآن هم آمده که چشم زخم واقعیه عزیزم

باورت میشه ما یه خانم همسایه داریم که بنده خدا وحشتناک کنجکاوه اونم کنجکاوی در مورد اینکه کی چی خرید کی کجا رفت کی چی گفت و یه بنده خدای دیگه که نمی تونم بگم کیه اونم بد جور نسبت به من حسوده و نظر تنگ

میدونی امروز چرا این حرفها رو میزنم ما هر وقت یه چیز میخریم اون میبینه یه چیزی میشه باورت میشه ؟

 دیروز وحشتناک در دوبل تاوه ام رو دستم بسته شد و استخون دستم کلی درد گرفت و یه درازی روی دستم چسبید به واشیرش و کلی سوختم و تاول دراز و درد ناکی زده امروزم یه بار خوردی زمین اونم با سر چند بارم حادثه های جانبی پیش اومد تا رفتیم حمام شیشه آینه شکست و من کلی حمام رو شستم و کلی دست کشیدم رو زمین که چیزی نمونده باشه نمی دونم از کجا لحظه آخر جیغت رفت هوا و منم شک کردم چرا وسط خنده جیغ کشیدی اول پاهات رو دیدم الهی بمیرم الهی فدات شم دیدم همین جوری داره از کف پات خون میاد و یه تکه شیشه تو پاته داشتم میمردم شما هم جیغ میکشیدی با وجود اینکه میدونستم دردت میاد پاتو فشار دادم که یهو چیزی توش نمونده باشه و میدونم خیلی احمقم ولی چه کنم گفتم خدای نکرده شیشه تو پات باقی نمونه کمی آرومت کردم و پاتو شستم هنوز کمی خون میاومد و منم پاتو محکم گرفته بودم نمی دونم چرا نمی خواستم بابایی بدونه ولی گفتم بذار بدونه چه زن بدی داره و بچشو چه کار کرد باورت میشه مامانی چقدر به خودم چیزهای بد بد گفتم خلاصه بابایی رو صدا کردم اومد و بهش گفتم اونم ناراحت شد و بردت لباس تنت کرد و اومدم دیدم دیگه خون نمی آد چند ساعت بعد می خواستیم برای شام بریم بالا بابای رفت موهاشو  شونه کنه باباجونم در کوچه رو باز گذاشته بود شما از ذوق اینکه بابا ببرتت کوچه رفتی و وایستادی دم در هال که به اندازه 30 سانت از سطح زمین بلند تره و منم رفتم آماده بشم که با صدای سوزناک گریت دویدم تو هال دیدم افتادی زمین و کمی گریه کردی و نفست داشت بند می اومد بابایی پرید بغلت کرد الهی بمیرم مامان بلا گردونت بشه الهی هنوز جیغ میکشیدی و گریه میکردی و منم داشتم می مردم از بغل بابایی اومدی بغلم و هنوز جیغ میکشیدی و گریه میکردی بابایی گفت شاید دستت خورده منم حواسم به دستت بود بابایی رفت به باباجون که از صدای گریت سراغت رو میگرفت بگه چی شده یه آن نگاه کردم دیدم بغل لبت داره خون میاد واقعا حالم داشت بهم میخورد بابا رو صدا کردم گفتم من نمی تونم ببینم نگاه کن ببین دهن بچم چی شده باباجون بنده خدا هم منو دلداری میداد پیش میاد اتفاقه و بابا هم دید دندونهات کوچیکت سالمه و لبت پاره شده خدا مردم و زنده شدم به خدا از صبح کلی صدقه دادم چه میدونم لابد بلای بزرگی در انتظارمون بوده که این جوری کم شده ولی ای کاش شیشه تو پای من میرفت و لب من زخم میشد خلاصه رفتیم بالا و هنوز آروم نشده بودی که عمه سمیرا اومد باهات بازی کنه محکم سراتون خورد به هم که دوباره جیغت رفت به هوا و گریت شروع شد الهی بمیرم  عمه میگفت اینقدر سراتون محکم خورده که کلی سرش درد گرفته و پیشونی عمه هم قرمز شد حالا ببین تو چه دردی کشیدی بمیرم الهی خدایا خودت مواظب گل کوچولوی ما باش به خدا گناه داره هرچی بلا دور از جونش دورشه بخوره به من اون چیزیش نشه به خدا گناه داره

 

حالا ماجراهای خوب اینکه بابایی امروز ما رو برد محلات و کلی خوش گذروندیم یه سفر سه نفره خانوادگی کلی صفا داشت 6 صبح راه افتادیم تفریحی و آرووم  رفتیم اول رفتیم سلفچگان صبحونه سر پایی که کلی چسبید بنده خدا بابایی نون سنگک تازه و پنیر خامه ای برامون گرفت شما هم فذنی داشتی نخوردی  بعد رفتیم آبگرم که چون شلوغ بود و شما هم تازه خوابیده بودی توی آب نرفتیم بعد رفتیم سر چشمه و حدود دو سه ساعتی توی پارک سرچشمه نشستیم و کلی صفا کردیم و ددی برامون فالوده خرید خوردیم برا شما هم قاقالی لی و بعد برای ناهار رفتیم کباب خریدیم و بردیم یه پارکی اول محلات که سه بار امروز رفتیم توش یه بار جسارتا رفتیم دست شویی یه بار رفتیم نماز خندیم یه بارم موقع ناهار رفتیم خلاصه برا شما رخت خواب پشت ماشین پهن کردم و صندلی ماشینتم گذاشتیم برا خودت کلی تهنایی پشت خوابیدی و نشستی بعد یه ناهار خوش مزه بابایی بهمون داد که شما امروز رژیم داشتی هیچی نخوردی بعد رفتیم محلاتو و کمی تو خیابون ها بودیم و بعد رفتیم دلیجان و بعد رفتیم امامزاده عبدلله و کلی خاطرات بچگیم امروز زنده شد شما هم کلی شاد بودی ماشالله سفر عالی و خوبی بود بابایی قول داد زمستونم ببرتم آبگرم برم توی آب صفا کنم قربونت بشم الهی ایشالله تا اون موقع تو هم جیشت رو بگی و از پوشک بگیرمت خلاصه که روز خوب و عالی بود ولی زخمی شدنات اذیتمون کرد ولی خوب بود خدایا ممنون  عکسها و بقیه تعریفها رو تو پست بعدی میذارم داری بیدار میشی بیام پیشت خدا حافظ دوست دارم عزیزم بابا سعید ممنون که امروز ما رو اینقدر شاد کردی خیلی دوست داریم مرسیییییییییییییی 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

ارشیا موزیک
2 مهر 90 15:37
سلام عکساتون خیلی قشنگ بودن خواهشا مواظب نازنین زهرا باشین خیلی ناراحت شدم وقتی اتفاقات رو خوندم امیدوارم هیچوقت دیه این اتفاقا واسش نیفته واسه شما و خونوادتون آرزوی سلامتی میکنم خوشحال میشم به وبلاگم سر بزنین و آهنگامو دانلود کنین و نظرتونو راجع بهشون بیان کنین منتظرتون هستم بای تا های