امروز هم گذشت ...
سلام دوباره به فرشته مامان گل مامانی امروز بعد از ظهر با هم رفتیم خونه مامان جون و یکم نشستیم و شما سوپ و گیلاس خوردی بعد دایی رفت بستنی خرید و خوردی بعد رفتیم بازار شما خیلی ماه بودی تو تاکسی جا نبود من جلو نشستم و شما هی دست آقای راننده رو میگرفتی و بازی میکردی بعد رفتیم بازار و شما با هیجان بیرون رو نگاه میکردی و داشتی تعجب میکردی منم میخواستم برات به بخرم اما سختم بود تو خیابون بهت بدم بخوری ایشالله بزرگ شدی برات میخرم
مامان قربونت بشه برات قطره آهن خارجی گرفتم همونی که مامان باران جون گفته بودن اسمش ایر ویت بود ولی یه قطره اش ریخت رو لباست و سیاه شد خدا کنه دندونهات رو سیاه نکنه آخه نگذاشتی دهنت رو بشورم شبم برا اولین بار برات تخم مرغ تو لقمه های فندقی گرفتم با نون خوردی نوش جونت الانم بابایی زحمت کشید لالات کرد دستش درد نکنه راستی این دوشبه که بابا خیار شور خریده بود تو با ولع میخوری نوش جونت مامانی شب خوش باید زود بخوابم فردا کلی کار دارم میبوسمت عروسکم