بازم خواب ترسناک !
سلام طلای مامان جگرم انشالله امشب خیلی خوب لالا کنی و تا صبح خوابهای خوب ببینی نمی دونی دیشب چه به سر من و بابایی آمردی قربونت برم دیشب هر کاری کردم تو شیطونی میکردی و نمی خوابیدی دیگه بابایی دست به کار شد و لالات کرد ساعت یک ربع به دو بود منم بعدش یه ربعی بهت شیر دادم و بعد خوابیدم حدود 3 و 10 دقیقه بود با گریه بیدار شدی گریه که میگم نه هر گریه ای از سوز گریت منم گریم گرفته بود و بعد گریه ات شد بغض صورتت میلرزید ولی بغض ات نمی ترکید چشمات بسته بود و با چشم بسته اشاره میکردی به در و دیوار من و بابایی واقعا ترسیده بودیم گفتم شاید دل درد داری خدای نکرده برات شکمت رو ماساژ دادم یکم آروم شدی لای چشمات رو باز کردی ولی دوباره میلرزیدی نه بغ...