نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

خوشگل ما در چه حاله

سلام گل دخترم این روزها کمتر میام وبت اما شیطنت های شما وروجکا کمتر و نشده بیشترم شده از شیرین زبونی و پر حرفیت بگم یا از خانمی و مهربونیت از شیطنت و بازیگوشیهات ک دیگه نگو خوب اول شیرین زبونیات _ نازنین زهرا : مامان تو رو ب خدای مجید بریم پارک !  _ ی روز با خاله مانه قرار داشتیم من دیر کردم تلفنی باش حرف میزدم بعد ک تلفنم تمم شد بر گشتی میگی : مامان الهی بمیری برای سمانه ک منتظرت شد ایشالله زودتر بمیری ک اون غصه نخوره _چند روز پیش رفته بودیم بیرون ماشین رو بابا برد ی نگاهی بهش بندازن ی مشکل کوچیک داشت ما توی ماشین بودیم بر گشتی میگی مامان من ک میدونم ماشین چشه میگم چیشه میگی هیچی ماشین سوخته باید بندازیمش دور جدیدا جارو ...
14 اسفند 1392

ی روز برفی

  سلام نفس مامان این روزا همه حرفات راجع ب برف و برف بازیه چند روزه برف میاد و خوشحالی شب اولی ک برف اومد نصفه شبی رفتی تو کوچه تا برف رو ببینی   فردا صبحشم هنوز چشمات رو باز نکرده بودی دوییدی رفتی بالا  گفتی میرم از باباجون خواهش میکنم منو ببره برف بازی و رفتی کلی بازی کردی ظهرم بابایی از راه ک اومد با وجود خستگی اش تا بهش گفتی من عاشق برف بازیم و منو ببر برف بازی گفت سریع آماده شی ببرتت و رفتیم کلی برف بازی کردی هرچند خیلی سردت شده بود و بعد تو ماشین کلی گریه کردی دستام یخ زدن     الانم تشریف آوردی وایستادی پای میز میگی مامان من الان احتیاجم تو ب چ اجازه ای نشستی پای کامپیوترم منظورت اینه ب ...
14 بهمن 1392

عسل شیرین زبون

سلام عسل مامان    چندتا شیرین زبونیات رو برات میذارم حیفم اومد ننویسم    چند شب پیش شربتت رو ریختی روی کیبرد میگم نازنین زهرا دعا کن کیبردت نسوخته باشه یهو دیدم دستاتو گرفتی بالا میگی خدای مهربون دعا میکنم کیبردم نسوخته باشه خدایا خدایا دیگه اونوقت نمیتونم بازی کنم!!! البته کیبردم سوخت و بابا برات یکی دیگه خریده                                                   ...
9 بهمن 1392

نازگلم داری بزرگ میشی ماشالله

 سلام عسل مامان این روزها فقط نگاهت میکنم بزرگ شدنت قد کشیدنت شیرین زبونی هات بازیهای جدیدت همه دارن میگن نازنین مامان چ زود بزرگ شد ... دختر گلم قربون خنده شیرینت انقدر از بودنت و داشتنت خوشحالم ک نمیتونم وصفش کنم فرشته کوچولوی من این قد شیطون شدی ک خدا میدونه شیطنات و شیرین زبونی هات در کنار هم ی کاری میکنه ک خوردنی تر بشی نفسم عاشق سریال باران شدی روزی صد بار میگی پس باران شروع نشد باران چی شد شتیب و تیانوش چرا باران رو اذیت میکنن و خلاصه درگیری فدات بشم بد گیر میدی ب من و ویچتم همش میگی مامان وای فاتو خاموش کن سایفونت بپره نری ویچت !!! وقتیم ی کاری برات میکنم میگی اوکی لایک !!! قربونت برم همش هرچی بهت میگم میگی چشم بعد...
4 بهمن 1392

نازی ما چه کارهایی بلد شده

سلام به همه دوستام خیلی وقته نیومدم فقط با گشی به وبلاگاتون میومدم و نی نی های نازتونو میدیم اما وقت نکردم بیام پای کامپیوتردلم برا همتون تنگ شده بود قبلا یاسی که میخوابید میومدم اما الان نازنین خانم کارتون میبینه و وقتی آبجیش خوابه من باید براش بازی کنم البته خانم خودش کاملا یاد گرفته میاد کامپیوتر رو روشن میکنه میره تو اینترنت سایت بازی های دخترانه آنلاین میاره و میشینه بازی کردن دیگه منم یا باباش اصلا نمیتونیم پای کامپیوتر بشینیم  دخترم برا خودش خانم شده حروف الفبا رو داره یاد میگیره الف و ب و ت هم مینویسه هم میتونه از کارتهاش پیداشون کنه زبانم که دارم باهاش کار میکنم موز و توت فرنگی و سیب و زنبور رو معادلش رو میدونه سوره...
19 آذر 1392

جمله عاشقانه

  سلان عسلم وای که الان من و بابایی  بهت خندیدیم   میگی مامان اجازه میدی برم بالا گفتم به شرطی که  چندتا جمله عاشقانه برام بگی   شما : جمله عاشقانه جمله عاشقانه جمله عاشقانه   اینم من و بابایی   ...
8 آبان 1392

آبروی خانواده !!!

سلام عروسک مامانی قربونت برم الان رفتید پیش عمه و من دلم براتون تنگ شده گفتم تا بالایید بیام وبتون براتون بنویسم تو دلتنگی حرفا عاشقانه تره و حس واقعی آدم بیشتر خودشو نشون میده قربونت برم چند روز پیش بابایی ما رو برد بازار کلی برامون خرید کرد و شما و آبجی دیگه کیلویی باید بگم براتون لباس خریدیم کلی لباس زمستونی و ساپورت و لباس مهمونی برای عید غدیر آخه من سیدم و عید غدیر از صبح میریم خونه آقاجون اینا و کلی مهمون میاد برامون و به قول خودت باید شیک و پیک باشی بعدا عکساشون رو برات میذارم خلاصه کلی بهت خوش گذشت و کلی خرید کردی و گل سر و جوارهاتات هم خریدی و ما رو کشتی تا لحظه آخر دمپایی رو فرشی من و بابایی حرفی نداشتیم برات بخریم اما بازم صورتی...
29 مهر 1392