دو شب بد و سخت
سلام خانم گلم تا خوابی سریع برات بنویسم
دوشب پیش که برات تو وبت مطلب نوشتم شما خوابیدی و من حدود 11 اومدم بخوابم دیدم تند تند نفس میکشی قشنگ قفسه سینت بالا و پایین میرفت و ناله هم میکردی گفتم حتما داری خواب میبینی دست گذاشتم رو پیشونیت که آرومت کنم دیدم چقدر پیشونیت گرمه و چه تبی کردی اصلا باورم نشد آخه حتی یه درجه تبم نداشتی تا یک ساعت پیشش که خوابوندمت خلاصه به پاهات و بدنتم دست زدم دیدم تبت خیلی بالاست و رفتم یه قاشق استامینوفن آوردم ریختم تو دهنت که فهمیدی و بیدار شدی کلی گریه کردی هرکارم کردم آب نخوردی لبات خشک و چروک شده بود چقدر به خودم چیز گفتم که زودتر نفهمیدم خلاصه بابایی هم سر کار بود به زور با گول زدن هیچ جوره شیر نخوردی برام عجیب بود چرا شیر نمی خوری خلاصه خوابوندمت و دمای اتاق رو کم کردم یه پتوی نازکم به جای پتوت انداختم روت و تا صبح قهر کردی شیر نخوردی منم رو پام خوابوندمت دیگه صبح تبت خیلی اومد پایین تا بابایی هم از سر کار اومد بیدار شدی و دوییدی جلوش ولی برام شب خیلی سخت و طولانی بود انگار صبح نمی شد و الحمدالله دیگه تب نکردی فکر کنم میخوای دندون جدید در بیاری انشالله
دیشبم یه چیزی شد پدرم دراومد با هم تا ثریا رو دیدیم و بعد گفتی برات ریو رو گذاشتم منم یکم خیاطی داشتم انجام میدادم بعد اومدی تو رختخوابت کتاب برات بخونم برات کتاب خوندم بازی کردیم و اینا خلاصه خوابت نمی برد گفتم بذارمت تو تاب هم بازی کنی هم خوابت بگیره هنوز دو دقیقه نشده بود که تاب بازی میکردی که یهو دیدم تاب و تو با هم افتادید سکته کردم تندی بلندت کردم و از تاب لعنتی درت آوردم نفست بند اومده بود و صورتت و لبات کبود شده بود فوتت کردم بغلت کردم و نفست گرفته بود بعد باسنت رو فشار دادم و تو صورتت فوت کردم تا نفست اومد خودمم گریم گرفته بود اصلا باورم نمی شد چی شد دیگه نفست اومد و شروع کردی گریه کردن و جیغ کشیدن الهی بمیرم با سر خوردی زمین و سرت رو نشونم میدادی با هیچی گول نمی خوردی بعدا نگاه کردم دیدم جایی از تابت که دوخت داشته شکافته هر چند خیلی از این تابت استفاده نکردی ولی نمی دونم چرا این جوری شد ولی خدا رحمت کرد که به آهن زیر در یا روی چیز نوک تیزی نیوفتادی ولی تا صبح نگرانت بودم و خواب به چشمام نیومد