این روزهای نازنین زهرا
سلام پرنسس ام
نازنین خیلی دوست دارم مامان گلی نمیدونم خیلییییییی رو چجور بنویسم ک بعدها ک بزرگ شدی اندازه خیلی دوست داشتنم رو بدونی فقط بدون نمیدونم از خیلیییییی بیشتر چه مقیاس و اندازه ایه ک بگم دوست دارم
دختر مهربونم چقدر زود داری بزرگ میشی
نازنین نمیدونم تو پاداش کدوم کار خوبمی خوشحالم دارمت
مهربون و با ادب و باهوش و زیبا و حرف گوش کن و شیرین زبون و... هر چی خصلت خوبه جمع شده توی وجودت
دلم تنگت شد قبل خوابت اومدی بزور آدامس جویده شدت رو گذاشتی توی دهنم مسواک زدی و گفتی موش میره تو دندونم ولی ادامسم هنوز خوشمزس بیا تو بخور بعدم به عروسکات با شیشه شیر دادی و کنارشون خوابیدی مثل یه فرشته
دختر گلی من این روزها همچنان کلاس زبان میره و کلی چیز یاد گرفته و چنتا دوست خوب پیدا کرده شکر خدا علاقه زیادی داری و خوب یاد میگیری دو سه تام شعر انگلیسی حفظ کردی و تو روز بام میخونی و به تلفظ من ایراد میگیری شیرین زبونم
عین مامان جونت حرف میزنی حرف خودت رو میزنی ولی با قربون صدقه و الفاظ مامان بزرگی آدمو گول میزنی
هر جاهم میری یه زنبیل عروسک میکشی دنبالت و مامان بازی میکنی باشون
و خیلیییی مسولیت پذیر و دلسوزی در قبال یاسمین اعتراف میکنم بیشتر از من حواست بهشه
همشم این شیطون بلا فضولی میکنه و نمیزاره بازی کنی ولی تو مهربون میشینی گریه میکنی بعدم ک موشموشک میاد بهت میگه نادنین دوسیت دالم عسیسمممم و بوست میکنه بهم میگی مامان خب بچس عیبی نداره و باش بازی میکنی فدای مهربونیت بشم
بازی دیگه که خیلی دوست داری مداد بازیه به قول خودت مداد دخترونه هاتو جدا گذاشتی بنفش و صورتی و قرمز ها رو و همش کف خونه ان و باشون بازی میکنی عزیزم و من حرص میخورم ک خطرناکن