نزن نزن نزن
جیگر مامانی هیچ وقت من و بابایی فکر نمیکردیم اینقدر حواست به بابایی جمع باشه و این جوری دوستش داشته باشی میدونستیم خیلی بابایی رو دوست داری ولی این خیلی جلوتر از سنت بود گلم
دیشب بابایی خوابیده بود امیر عباس پسر عمه سعیده داشت باهاش بازی میکرد و میپرید و میزدش شما یکی دوبار مثل امیر عباس کردی و بعد در یک اقدام کاملا خودجوش با دو تا دستت شکم امیر عباس رو فشار میدادی هلش میدادی عقب و میگفتی نزن نزن نزن بعد پریدی رو شکم بابایی و از هیجان کاری که کردی کلی گریه کردی
قربونت برم قشنگ حریف امیر عباس که 4 سال ازت بزرگتره شدی منو و بابایی کیف کردیم از این همه عشق به بابایی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی