آب بازی !
سلام دوباره نازگلی دیروز لباس شسته بودم اونم چه لباس شستنی دفعه اول طبق معمول گذاشتم تا شما لالا بشی بعد لباس ها رو بردم تو حیاط پهن کردم هر لباسی رو که پهن میکردم میدیدم اصلا تمیز نشده یه عالمه لباس که انگار نه انگار شسته شدند به لباسشویی یه عالمه چیز گفتم خلاصه یکدفعه یادم اومد یادم رفته تو لباس شویی پودر بریزم برا همین لباسها تمیز نشدند خلاصه تصمیم داشتم با دست لباس ها رو بشورم گفتم لباس شویی دیگه تمیز نمیشورم تا یادم اومد تاید نریختم دوباره لباسها رو گذاشتم تو لباسشویی و دیگه شما هم بیدار شدی بعد لباسشویی که خاموش شد رفتم لبیاسها رو پهن کنم که شما اومدی دم پله و هی صدام میکردی منم اومدم دمپایی هات رو پات کردم تو حیاط راه بری شما هم شیطون بلا شدی میخواستی به در چاه دست بزنی منم برای اینکه حواست پرت بشه شیر آب رو باز کردم دادم دستت بازی کنی البته آب گرم شما هم یه دل سیر آب بازی کردی و کلی خوشحال شدی بابایی رو صدا کردم اومد ازت عکس و فیلم گرفت که چندتا از عکس هات رو برات میذارم بعدم که اوردمت توی اتاق کلی گریه کردی و باهم جارو برقی کشیدیم تا یادت بره قربونت برم الهی