عسل بانو و اولین شهر بازی
سلام فنچک مامانی قربون دختر ددری برم من دیشب بابایی ما رو برد ددر و شما همش تو ماشین دس دسی میکردی و شیطونی رسیدیم ددر و بابایی وسایل رو آورد و نشستیم شما همش تند تند و چهار دست و پا میرفتی و همه نی نی ها می اومدند پیشت و باهات بازی میکردند شما از خوشحالی ددر اومدنت نوش جونت بشه همه سوپت رو خوردی و شیطونی میکردی و بیسکوییت خورد میکردی و دوست داشتی با پوست تخمه بازی کنی بعد که شام خوردیم و چایی و اینا بابا گفت خوبه وسایل رو بذارم تو ماشین بریم یه چرخی بزنیم تو پارک و بریم که رفتیم دیدیم آخر پارک یه شهر بازی بزرگه و شما از صر و صدا ها و جیغ ها به مامانی بابایی چسبیدی و تکون نمیخوردی بعد که چرخ هامون رو زدیم اومدیم و شما از خستگی تو ماشین خوابت برد و صبح زود ساعت 11 !!! بیدار شدی و مارو بیدار کردی و اومدی پیشم تا دیدی بابایی هم خونست از رو مامانی رد شدی چسبیدی به بابا و با خوشحالی صداش میکردی شیطون بلا بابا هم از خواب بیدار شدو با خنده نگاه بابا کردی فسقلی بابایی
امروزم ناهار خونه آقاجون دعوت بودیم رفتیم و شما اونجا صبحونه فرنی خوردی و با دایی و خاله ریزه رفتیم پشت بوم تا کبوتر های دایی رو که دیروز خریده بود ببینیم امروز بابایی رفت توی حیاط که وضو بگیره شما یه عالمه گریه کردی و جیغ زدی تا رفتی تو بغل بابا سعید وقتی رفتی ساکت شدی و میخندیدی ظهرم برات تخم بلدرچین میخواستم درست کنم که کباب خوردی و سیر شدی دیگه به قول آقاجون آدام شدی و سهم غذای جداگونه میگیری نمکدون بعدشم که خوابت اومد و اومدیم خونه لالا کردی الانم بابا اومده پیشت تلوزیون میبینه و مواظب شماست تا مامانی وب گردی کنه دوست دارم عسلک
اینم عکسهای دیشب