نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

اولین کفشهای دخترم

سلام نازدار مامانی دخمل خوبم چند روز پیش داشتیم باهم اتاقت رو تمیز میکردیم که رسیدیم به کمدت مامانی گفت ببینم دختر گلم با کفش مشغول بازی میشه تا من برم بقیه کارهامو بکنم یا نه اولش کتونی های آبی و سفیدت رو دادم دستت و بعد کردم تو پات تا باهاشون بازی کنی دیدم از بازی خبری نیست و اومدم کف کتونی هات رو گذاشتم رو کف کفش صورتی هات دیدم چقدر کفش صورتی هات کوچولو اند وبعد پات کردم دیدم چقدر اندازه و خوبند کوچولو ی مامان کفشهات مبارکت باشند قنده عسل مامان .         ...
21 خرداد 1390

عسلک

  سلام سلام مهربون مامان  شیطون بلا تا الان خواب بودی فکر کنم 3 ساعت خوابیدی فنچک دیگه خانم شدی الانم سوپتو خوردی و داری با اسباب بازیهات بازی میکنی بابایی هم اومده پیشت که هم فوتبال ببینه هم هواتو داشته باشه تا مامانی یه سر و سایتت بزنه ببینه چه خبره این تو ؟ فسقلی دیروز بعد از ظهر نه حرم رفتیم نه بازار چون آسمون ابری شد و چند تا رعد و برق بزرگ هم زد و  ترسیدم خیس بشیم نرفتیم عوضش رفتیم خونه مامان جون و یکی دو ساعت با خاله مرضیه و دایی محمد حسین بازی کردی و بستنی خوردی و بعد با مامانی رفتیم پوشک و گلسر بخریم که پوشک بسته بود و اومدیم خونه شما 7 خوابیدی تا 8:30 دقیقه بعد رفتیم پوشک خریدیم و رفتیم پیش عمه و مامان جو...
20 خرداد 1390

بالا رفتن از پله برای اولین بار

مامانی تند تند مینویسم و خلاصه چون داری ریشه کن میکنی خونه و وسایلمون رو الان داشتم پست قبلی روم مینوشتم برا اولین بار از یه پله واقعی رفتی بالا از نیم پله های آشپزخونه رفته بودی ولی پله واقعی نه ماشالله مامانی ...
19 خرداد 1390

لیله الرغائب

  سلام مامانی مهربونم مامان تربچه جون گفتند امشب شب آرزوهاست اولین شب جمعه ماه رجب برات بهترین ها رو آرزو میکنم مامانی سلامتی تو , خوشبختی تو , موفقیت تو آینده ات و هرچی خوبیه برات میخوام نازدار مامان یادت نره با دل کوچولوت برا مامانی بابایی دعا کنی بگو خدا آون چیزی که تو دل مامانی و بابایی هست زودتر برآورده بشه ایشالله نی نی گلم الان میخواهیم دو تایی بریم حرم و بازار فعلا تا بعد خداحافظ گلم دوست دارم بوس بوس     ...
19 خرداد 1390

مهربون مامانی دوست دارم فقط همین

مامانی قربونت بره سلام دوردونم مامانی خیلی ناراحتم خیلی زیاد میدونی شیطنت هات هر روز بیشتر میشه و انرژیت زیادتر از قبل مامانی فدات بشه قربون شکل ماهت بشم جیگر طلا روروئکت رو افتادم روش چرخهاشو خودش شکستند روروئک نداری که بدو بدو کنی خونمون کوچیکه نمی تونی خیلی چهار دست و پا بری نمی تونی هم آب بازی زیاد کنی چون اونوقت بابا باید چند شیفته کار کنه پول آب بده  پارکم نزدیکمون نیست تو هم مامانی پر انرژی همش میخوای شیطونی کنی امشب نمیذاشتی پوشکت رو عوض کنم و نزدیک بود فرش نجس بشه و بعد که بزور پوشکت کردم این دفعه نمی ذاشتی لباس تنت کنم که مامانی بد بد بد سرت داد زد و تو گریه کنان دو تا دستت رو به سمت بابا دراز کردی که بیا منو از...
19 خرداد 1390

یه دخمل که بیشتر نداریم

هرچی آرزوی خوبه مال تو ... این گلهای زیبا تقدیم به فرشته کوچولوی مامانی و بابایی دوست داریم نخودچی فسقلی یه دنیا گل و یه عالمه بوووووووووووس برای تو                 ...
18 خرداد 1390

اندر ماجراهای ذوق زدگی مامانی

سلام مامانی گلم باید تند تند بنویسم چون دیگه کم کم داری بیدار میشی خوشگل خانم نمی دونی چقدر دوست دارم الان پشتت رو کردی به مامانی لالا کردی دیشب کشتی منو بابایی رو تا خوابیدی نخودچی خانم یه بارم اومدی بشینی اونم کنار پارتیشن که سرت محکم خورد به زیر پارتیشن و کلی گریه سوزناک سر دادی و وسط گریه کلی منو بابایی رو دعوا کردی قربون جیغ کشیدن هات برم مامانی از دیروز که دندونت داره در میاد وقتی بهت غذا میدم و قاشق میخوره به دندون کوچولوت یه نیم متر از خوشحالیم میپرم هوا و کیف میکنم....  خوب الان نیم ساعت بعده دخمل مامان خودمونیما دیگه ماشالله هزار ماشالله خانمی شدی برا خودتها دوست دارمد فسقلی مامان الانم بیدار شدی تو بغل مامانی پوشکت رو ع...
18 خرداد 1390

دختر اهل مطالعه

                              نازگل مامانی عاشق کتاب و دفتر و مطالعه است تا یه کتابی میبینه سریع خودشو بهش میرسونه و میگره دستش کتابهای خودشو که اصلا میخوره نی نی بلا  امروزم از فرصت استفاده کرد و رفت سراغ مجله جدول بابایی تا جدول حل کنه   عجب کتاب چاقالویی یعنی میرسم یه دور همه ورق هاشو پاره کنم یا نه ؟ مامان اگه راست میگی تو جوابهاشو بگو من مینویسم ...
17 خرداد 1390

خوش خنده مامانی

  دخترم قربون خنده های مهربونت برم چقدر تو نازی نازنینم هر روز بیشتر از قبل خودتو تو دلم جا میکنی نخودچی مامان میدونی خنده هات میکشتم مامانی باید یه گاز از لپات بگیرم تا حالم جا بیاد تربچه فینگیلی   ...
17 خرداد 1390