نازنین زهرانازنین زهرا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

شیطونی های نازنین زهرا

نازنین و شیطونی های جدیدش

1393/2/4 15:39
نویسنده : مامانی
1,598 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گل من

تند تند باید بنویسم کلی کار دارم ولی حس وبلاگ نوشتن هم عجیب دارم

خب از شیرین زبونیت بگم اول فسقلی

دیروز اومدی پیشم یکو نگام کردی بعدش برگشتی میگی مامان میگم جونم میگی مامان چقد هوا دونفرسعینک من اولش تعجبو بعدش وقت تماممن و شاخ های روی سرمهنوز نمیدونیم هوای دونفره یعنی چی اون وقت تو فسقلی ...ابرو

 

دیشب یه کارت دستت گرفتی اومدی میگی مامان یه خبر بابا الان ب این موبایلم واتس آپ داد که موافقه شب بریم پارک دیشبی  منم که اولش اینطوری  تعجب بعدش خنده

 

زبانتم ک خیلی خوب داری پیش میری کلی کلمه جدید یاد گرفتی و هر لحظه سوال میکنی فلان چیز معادل اینگلیسی اش چی میشه خیلی خوشحالم علاقه و استعدادش رو داری من خودم عاشق زبانم ولی نمیخام تو بخاطر علاقه من دنبال چیزی بری دوست دارم چیزی ک خودت میخواهی رو براش تلاش کنی ولی شکر خدا زبان رو دوس داری زیاد کتاب اولت رو تقریبا تموم کردیم و نصف کتاب بن بن بن رو هم یاد گرفتی شکر خدا

هرجا هم که بری کیفت رو با زبان ها میبری و دوست داری همه جا همراهت باشن

دخملی من

اشکال هندسی رو هم دو سالت بود اکثرشو یادت داده بودم ولی بعد که آبجی اومد نشد باهات دوباره کار کنم چند روزه با هم اونارو هم فارسی و انگلیسی اش رو تفریحی کار میکنیم ک خسته نشی

الانم نشستی کنارم داری پازل بازی میکنی و شعر موش کوچولو رو میخونی خخخخخخخخ الان برگشتی میگی لطفا میتونم بالای پشت بوم تشریف ببرم میگم چی بگم میگی بگو بله فدات شم از خود راضی

الان تشریف بردی فسقلی چند روز پیش یاسمین گریه میکرد میگی مامان چندبار قربونش برو براش بمیر ایشالله خوب میشه چشم

چند روز پیش رفتیم بیرون اینم باج دخملیا برا برگشت ب خونه

 

 

دخملی من

دخملی من

چند روز قبل رفتیم بازار و حرم سر راه گیر داده بودید عینک بخرم براتون بعد توی هوای ابری عینک زده بودید و راه میرفتید یاسمین موش بخورتش ک عینکه رو چقد جدی زده بود اون وقت تو برگشتی میگی مامان چند بار بگم منو بدون بابایی تو تاریکی نبر بیرون قهقههوسط خیابون مردم از خنده ساعت 6 اونم تو بهار خنده

دخملی من

دخملی من

تو خونم با عینکت راه میری و اومدی میگی مامان پاشو بیا ازم عکس بگیر اینم ژستات

دخملی من

دخملی من

دخملی من

دخملی من

دخملی من

دخملی من

دخملی من

چند روزه حس خیاطی دارم روز اول ک شروع کردم خیاطی کنم برا خودم پارچم رو برش زدم و داشتم کارای لباسم رو میکردم یهویی گفتای مامان مرسی داری برام لباس میدوزی منم دیگه هر کار کردم دستم به دوختن لباس خودم نرفت ساعت نه شب پاشدم برا شما دوتا فسقلی دوتا پیرهن بهاری دوختم و یک ساعته تموم شد که بقولت قبل اومدن بابایی باشه بابا بیاد ببینت کیف کنه شیرین زبون من

دخملی من

دخملی من

 

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

بابا و مامان
9 اردیبهشت 93 14:58
فدای هر دوتون که اینقد نازید
مامان آیسو وآیسا
21 اردیبهشت 93 11:41
عزیزززززززززززم چه ناز بازی میکنن مرسی فدات بشم